گنجور

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۵ - فتح دهلی

 

دو چیز است شایسته نزدیک من

رفیق جوان و رحیق کهن

رفیق جوان غم زداید ز دل

رحیق کهن روح بخشد به‌ تن

رفیقی به شایستگی مشتهر

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۶ - بهار اصفهان

 

نوبهار است و بود پرگل و شاداب چمن

همه گل‌ها بشکفتند به غیر ازگل من

تا به چند ای گل نازک ز چمن دلگیری

خیز و با من قدمی نه به تماشای چمن

صبحدم بر رخ گل آب زند ابر بهار

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۷ - پاسخ به کاظم پزشکی

 

ای پزشکی خطت رسید به من

چون به یعقوب پیر، پیراهن

خطی آنجا نبشته دیدم نغز

که شد از آن دو چشم من روشن

شیوهٔ میر و شیوهٔ درویش

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۸ - پیری

 

زد پنجه وپنج پنجه‌ام برتن

زین پنجهٔ عظیم رنجه گشتم من

یاربم نکرد زور سرپنجه

با پنجه روزگار مردافکن

شد لاشهٔ عمر پیر و فرسوده

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۹ - اندرز به حاکم قوچان

 

خرم و آباد باد مرز خبوشان

هیچ دلی از ستم مباد خروشان

گرچه خبوشانیان خروشان بودند

بینی زین پس خموش اهل خبوشان

مردی باید ستوده‌خوی کزین پس

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۱ - لوح عبرت

 

کبر و سرکشی تا چند ای سلالهٔ انسان

حال آخرین بنگر، ذکر اولین برخوان

ای هیون آتش دم‌، ای عقاب باد افسای

ای نهنگ آب اوبار، ای پلنگ خاک‌افشان

خاک از تو در لرزه‌، آب از تو در ناله

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۲ - دین و دولت

 

مژده‌ که بگرفت جای از بر تخت کیان

شاه جهان پهلوی میر جهان پهلوان

نابغهٔ راستین‌، قائد ایران زمین

پادشه بی‌قرین‌، خسرو صاحبقران

شیردل و پیل‌تن‌، یکه‌سوار وطن

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۳ - جزر و مد سعادت

 

خواندیم در دفاتر و کردیم امتحان

کاز بعد هر غمی بود آسایشی نهان

چون شب تمام گردد روزی شود پدید

چون بگذرد بلیه رفاهی شود عیان

تاربخ روزگار سراسر بخوانده‌ام

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۴ - سردسیر درکه

 

چون اوج گرفت مهر از سرطان

بگشاد تموز چون شیر دهان

شد خشک به‌ دشت‌ آن‌ سبزهٔ خرد

شد پست به کوه آن برف کلان

شد توت سپید و انگور رسید

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۵ - دندان طمع

 

دندان طمع کن که شود درد تو درمان

بس درد که درمان شود از کندن دندان

دندان چو بفرساید و کاهد ز بنش گوشت

ریم آرد و زان زاید جرثومه فراوان

جرثومه گه‌خایش‌، در لقمه درآید

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۶ - زیان تازیان

 

روزی رسد که آید پیکی ز هندوان

گوید دهید مژده که آمد خدایگان

با فر اورمزد، چو خورشید بردمید

بهرامشاه کی‌زاد، ارمزد هندوان

پویان به پیش لشکر او پیل‌ها هزار

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۷ - نالهٔ بهار در زندان

 

دردا که دور کرد مرا چرخ بی‌امان

ناکرده جرم‌، از زن و فرزند و خانمان

قانع شدم به عزلت و عزلت ز من رمید

بر هرچه دل نهی ز تو بی‌شک شود رمان

بگریختم به عزلت از بیم حبس و رنج

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۸ - پیام به یاران تهران

 

ای صبا رو به جانب تهران

دوستان را ز من سلام رسان

دوست گفتم زگفت خود خجلم

دوستی رخت بست از طهران

همه مانند کبک در دی ماه

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۹ - به یکی از معاندین

 

ای کسروی ای سفیه نادان

سرگشته تیه بغی و خذلان

بدبخت کسی که چون تو باشد

یک عمر به کار خویش حیران

منفور به نزد پیر و برنا

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۰ - یادگار بهار به پاکستان

 

همیشه لطف خدا باد یار پاکستان

به کین مباد فلک با دیار پاکستان

ز رجس‌شرک‌، به ری شد به قوت توحید

همین بس است به دهر افتخار پاکستان

سزد کراچی و لاهور، قبة الاسلام

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۱ - علی جان

 

نامه‌ات آورد اسکدار علی جان

شاد شد از وی دل بهار علی جان

یافتم این بنده گرچه از پس ده سال

در نظرت قدر و اعتبار علی جان

لیک تو بودی مرا ز ساعت اول

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۲ - صفاهان

 

ای رخ میمونت آفتاب صفاهان

وی به وجود تو آب و تاب صفاهان

باز شد از قید ظلم‌، گردن مظلوم

تا تو شدی مالک الرقاب صفاهان

کرد صفاهان ز عدل پرسش و حق داد

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۳ - تجرید و منقبت

 

دل ز دل بردار اگر بایست دلبر داشتن

دل به دلبر کی رسد جز دل ز دل برداشتن

دلبر و دل داشتن نبود طریق عاشقان

یا دم از دل داشتن زن یا ز دلبر داشتن

عشق‌ را شهوت چو رهبر گشت عشقی کافر است

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۴ - شه نادان

 

زین شَهِ نادان‌، امیدِ مُلکرانی داشتن

هست چون از دزد، چشمِ پاسبانی داشتن

کذب و جبن و احتکار و خست و رشوه‌خوری

هیچ ناید راست با تاج کیانی داشتن

هیچ نتوان بی‌فر سیروس و برز داریوش

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۶ - ای زن

 

جوان‌بخت و جهان‌آرایی ای زن

جمال و زینت دنیایی ای زن

صدف خانه است و صاحبخانه غوّاص

تو در وی گوهرِ یکتایی ای زن

تو یکتا گوهری در دُرجِ خانه

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۳۶۱
۳۶۲
۳۶۳
۳۶۴
۳۶۵
۳۷۳