عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۳۷ - درمدح امیرالمؤمنین علی (ع)
منم آن سحر بیان کز مدد طبع سلیم
نبرد ناطقه نام سخنم بی تعظیم
منم آن مایه فطرت که گر انصاف بود
با وجودم نتوان گفت باندیشه فهیم
منم آن بحر لباب ز معانی که بود
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۳۸ - در منقبت علی (ع)
چون گرد باد آه ز خاکم کشد علم
بر فرق روزگار فشاند غبار غم
چون دل بجای خویش بود کز نهیب درد
زین آشیانه طایر آرام کرده رم
در عهد من زدهر مجو خوش دلی که هست
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۳۹ - در مدیح حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام
ای مرتفع ز نسبت جود تو شان علم
کلک گهر فشان تور طب اللسان علم
ای ساکنان مصر معانی بحسن عقل
نادیده یوسفی چو تو درکاروان علم
سلطان دین علی که زشست کمال اوست
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۴۰ - بیان مفاخر
من کیستم آن سالک کونین مسیرم
کز بیخته جوهر قدس است خمیرم
در صفحه تصویر جلال است مثالم
در پرده تقدیر محال است نظیرم
چون حسن کشد جام صفا رنگ شرابم
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۴۱ - در ذکر افتخارات خود
گر سر بصحبت گل و سوسن در آورم
دست چمن گرفته بمسکن در آورم
با های و هوی ناله کنم راه شوق طی
باشد که هول در دل رهزن درآورم
گر طاعت صنم برم از خانقه بدیر
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۴۲ - تفاخر شاعرانه
ای طعن فلک نوشته برسم
وی زلف صبا بریده از دم
ای در بر توسن فلک شوخ
ز آنگونه که پیش شعله هیزم
بر غنچه سبکروی وی بدانسان
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۴۳ - چیستان در وصف شمع
چیست آن جوهر هدایت فن
آسمان مولد و زمین مسکن
شوخ آیینه روی روشندل
رند ژولیده موی تر دامن
سوزش در حراست رشته
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۴۴ - در منقبت حضرت امیرالمؤمنین علی (ع)
نه شهد لطف کزوکام جان شود شیرین
نه وعده ای که گلوی گمان شود شیرین
فغان ز زهر فروشنده غمزه اش کز او
ز جوش جان در و بام دکان شود شیرین
کسی که از هوس نوشخند او میرد
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۴۵ - در نعت حضرت رسول (ص)
صبحدم چون در دمد دل صور شیون زای من
آسمان صحن قیامت گردد از غوغای من
گوش اهل آسمان و حلقه ماتم یکی است
شیونم تا برکشد آهنک هایا های من
مصر ویران کرد و رو در وادی ایمن نهاد
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۴۶ - حکمت و موعظت
عادت عشاق چیست مجلس غم داشتن
حلقه شیون زدن ماتم هم داشتن
بر سر عمان درد موج حلاوت زدن
بر در میدان دل فوج ستم داشتن
حمد غم و نعت درد بر لب دل دوختن
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۴۷ - در منقبت علی علیه السلام
ز تاب شعشعه مهر سایه بهر پناه
سزد که بگسلد از شخص و پیش گیرد راه
فروغ مهر بتفتیدگی چنان گردید
که شعله برسر خود زد زدود دل خرگاه
شود برشته چو ماهی درون روغن گرم
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۴۸ - تجدید مطلع
ز فیض گلشن روی تو چون شود آگاه
که سوزد آتش حسن تو بال مرغ نگاه
چه سود از اینکه ز شوق لبت شدم همه جان
چنین که آتش سودای دل بود جانکاه
بروی رحم به آنگونه بسته ای در دل
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۴۹ - در مذمت می
کردم ز شراب ناب توبه
وز گفته ناصواب توبه
میساختمش بباده ممزوج
بی خستگی از گلاب توبه
در لفظ شراب چون بود آب
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۵۰ - در منقبت حضرت ختمی مرتبت (ص)
ای مرا بر زشتی اعمال ، نومیدی گواه
دورم از حسن عمل چون رو سپیدی از گناه
صورت امید می بینم چو آب موج زن
بسکه میگردد زشرمم رعشه در نور نگاه
گر بصورت کاه را گویم که همرنگ منی
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۵۱ - عزت نفس
گر مرد همتی ز مروت نشان مخواه
صد جا شهید شو ، دیت از دشمنان مخواه
بستان زجاج و در جگر افشان و نم مجوی
بشکن سفال و در دهن انداز و نان مخواه
خاک از فلک مخواه و مراد از زمین مجوی
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۵۲ - ذکر مفاخر خان خانان
بیا که با دلم آن میکند پریشانی
که غمزه تو نکردست با مسلمانی
زدیده رفتی و مردم همان نفس ، فریاد
که بی تو مردم وآنگه چنین بآسانی
کسی که تشنه لب ناز توست میداند
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۵۳ - تجدید مطلع
زهی وفای تو همسایه پشیمانی
نگاه گرم تو تکلیف نامسلمانی
متاع حسن تو سرمایه تهیدستی
خیال زلف تو مجموعه پریشانی
لب تو جرعه ده باده دل آشوبی
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۵۵ - حکم و نصایح
ز خود گر، دیده بر بندی برآنم کام جان بینی
همان کز اشتیاق دیدنش زاری همان بینی
کسی کز ملک معنی در رسد خود را بوی بنمای
که گر مس وا نمایی کیمیا را ارمغان بینی
زر ناتص عیارت پیش از آن بر کیمیایی زن
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۵۶ - تجدید مطلع
بخوان خود درآ تا قبله روحانیان بینی
بین در آینه تا آتش صد خانمان بینی
بدیدار تو دلشادند دایم دوستان تو
ترا هم شادمان خواهم چو روی دوستان بینی
هلاکم می کند گردون و غمگین بینمت ، آری
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۵۷ - در تهنیت تولد فرزند خانخان
بود درکتم عدم بکر طبیعت را جای
که خرد بر سرش استاده همی گفت برآی
چند در پرده نشیند خلف دوده کون
محرمی نیست مگر هم تو شوی پرده گشای
نه ترا عقد زفاف است در این پرده ضرور
[...]