گنجور

وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۲ - در ستایش علی«ع»

 

زلف پیش پای او بر خاک می‌ساید جبین

همچو هندویی که پیش بت نهد سر بر زمین

زین خطایش بر سر بازار باید کند پوست

گر کند دعوی به زلفت نافهٔ آهوی چین

ای شب خورشید پوشت سنبل باغ بهشت

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۳ - در ستایش میرمیران

 

بهار آمد و گشت عالم گلستان

خوشا وقت بلبل خوشا وقت بستان

زمرد لباسند یا لعل جامه

درختان که تا دوش بودند عریان

دگر باغ شد پر نثار شکوفه

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۴ - در ستایش بکتاش بیگ حکمران کرمان

 

از آنرو شد به آبادی بدل ویرانی کرمان

که دارد بانیی چون عدل نواب ولی سلطان

ز برج عدلش ار خورشید بر باغ جهان تابد

به بازار آورد گل باغبان در بهمن و آبان

فتاده گرگ را با میش در ایام او وصلت

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۵ - قصیده

 

جهان چرا نبود در پناه امن و امان

که هست مایهٔ امن و امان پناه جهان

معز دین و دول خسرو ستاره محل

معین ملک و ملل پادشاه شاه نشان

سپهر عز و علا فتنه بند قلعه گشا

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۶ - قصیده

 

همچو گل در زیر گل باشید ای گلها نهان

زانکه آغاز بهاری شد بتر از سد خزان

آنکه در پای شکوفه می‌زد این موسم نوا

پیش پیش نخل تابوت است اکنون نوحه خوان

نیستش در دست جز شمع سیه بر اشک سرخ

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۷ - در ستایش حضرت علی «ع»

 

بر زمین گشتیم تا زد جسم محزون آبله

وه که خوابانید ما را بی تودر خون آبله

بسکه از پهلو به پهلو گشته‌ام در بزم غم

کرده پهلویم سراسر همچو قانون آبله

گل شد از خون دشت و دیگر راه بیرون شد نماند

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۸ - در ستایش میرمیران

 

صبح عید است و تماشاگه گیتی در شاه

شاه چون عید مجسم به سر مسند و گاه

شاه بر مسند و زربفت قبایان ز دو سو

هر طرف بند قبا بافته بربند قباه

دیده طرف کمر جاه و کله گوشه بخت

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۹ - قصیده

 

چه در گوش گل گفت باد خزانی

که انداخت از سر کلاه کیانی

ز بالای اشجار از باد دستی

نسیم خزان می‌کند زر فشانی

به تاراج برگ درختان ز هر سو

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۰ - در ستایش علی (ع)

 

دلم دارد به چین کاکلش سد گونه حیرانی

به عالم هیچکس یارب نیفتد در پریشانی

ز ما سد جان نمی‌گیری که دشنامی دهی ز آن لب

به سودای سبک‌روحان مکن چندین گرانجانی

چوکان در سینه دارم رخنه‌ها از تیغ بدخویی

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۱ - در ستایش از شاه‌طهماسب

 

هزار شکر که بر مسند جهانبانی

نشست باز به دولت سکندر ثانی

ستون سقف فلک گشت رکن صحت شاه

و گرنه بود جهان مستعد ویرانی

سحاب فتنه بر آنگونه بسته بود تتق

[...]

وحشی بافقی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » قصاید » شمارهٔ ۱ - کوی عشق

 

در خرابات مجانین کن گذر

تا ببینی رسم و آئین دگر

عادت اینجا ترک رسم و عادت است

رسم، اینجا ترک جان و ترک سر

کوی عشق است این و در وی صد بلا

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » قصاید » شمارهٔ ۲ - در مَدح مولای متقیان علی علیه السلام

 

دگر چه شد که دلم بر کشید ناله زار

دگر چه رفت که سر نیست در غم دستار

صبا چه گفت به بلبل زبی وفائی گل

که همچو اخگر آتش فشان شد از منقار

مگر که یار شکسته است ساغر پیمان

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » قصاید » شمارهٔ ۳ - چشم تو

 

بسکه بر سر زدم ز فرقت یار

کارم از دست رفت ودست از کار

مشربم ننگ و عشق شور انگیز

مرکبم لنگ و راه ناهموار

بحر پر شور و ناخدا ناشی

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » قصاید » شمارهٔ ۴ - در بند تقدیر

 

هیچ کاری نشد به تدبیرم

چه کنم، مبتلای تقدیرم

با قضا من نه مرد مصلحتم

با قدر، من که و چه تدبیرم

چون گریزم ز دست بختِ سیاه

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » قصاید » شمارهٔ ۵ - قصیده

 

چون نام لب تو بر زبان رانم

از دست مگس گریخت، نتوانم

شوریدهٔ آن لبان میگونم

آشفته طرهٔ پریشانم

دیوانهٔ حرفهای موزونم

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » قصاید » شمارهٔ ۶ - قصیده

 

شد از فروغ شاه صفی گلستان جهان

خورشید گو متاب دگر بر جهانیان

کف کار ابر کرده و رخسار کار مهر

دیگر چه منت است زمین را به آسمان

زین کو چرا روند حریفان به سیر خلد

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - یک قصیده

 

چندی به غلط بتکده کردیم حرم را

وقتست که از کعبه برآریم صنم را

بیخ هوس وصل ببریم که زشتست

خار و خس بیگانه گلستان ارم را

ما و در آسودگی مرگ کزین بیش

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - این قصیده در مدح ابوالمنصور جهانگیر پادشاه در حین ملازمت ایشان در تعریف شکار گفته شده است

 

ترتیب کهن تازه شد آیین زمان را

نو داد نسق شاه جهانگیر جهان را

از قاعده دانی سپه و ملک نسق کرد

آری به نسق کار شود قاعده دان را

گویند که در روز نخستین دل و دستش

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - مطلع دوم

 

ای خاک درت صندل سرگشته سران را

بادا مژه جاروب رهت تاجوران را

مشاطه سیمای رخ خلق ز زینت

از آب و گلت غالیه رخسار جهان را

بر درگه تو فتنه چین و رخ خوبان

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - این قصیده در منقبت حضرت امام رضا علیه التحیته و الثنا و اشاره به قتل و غارت ساکنان مشهد مقدسه حضرت

 

چنان رسیدن دی سرد ساخت دنیی را

که کرد در دل مجنون فسرده لیلی را

نسیم صبح بدان گونه گشت رنگ ستان

که برد از کف دست نگار حنی را

فسردگی هوا تا به غایتی برسید

[...]

نظیری نیشابوری
 
 
۱
۲۸۱
۲۸۲
۲۸۳
۲۸۴
۲۸۵
۳۷۳