گنجور

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱ - در مدح مختارالدوله مرشد قلی‌خان استاجلو علیه‌الرحمه گفته

 

سرای دهر که در تحت این نه ایوان است

هزار گنج در او هست اگرچه ویران است

بسیط خاک که در چشم خلق مشت گلی است

هزار صنع در او آشکار و پنهان است

بساط دهر که اجناس کم‌بهاست در آن

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲ - قصیدهٔ در مدح امیر قاسم بیک طبیب فرماید

 

آن که درد همه کس رابه تو فرمود علاج

ساخت پیش از همه ما را به علاجت محتاج

آن که مفتاح در گنج شفا دارد به تو

خانهٔ صحت من کرد به حکمت تاراج

حکمت این بود که مثل تو مسیحا نفسی

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳ - وله ایضا

 

تا هست جهان به کام خان باد

خان کام‌ستان و کامران باد

تا هست زمانهٔ آن یگانه

سر خیل اعاظم زمان باد

هر بندهٔ بارگه نشینش

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴ - وله ایضا

 

اگر چه مادر ایام خوش نتیجه فتاد

درین زمان پسری به نزاد از بهزاد

مه سپهر حکومت که در زمانهٔ او

زمانه را فزع دادخواه رفت از یاد

گل بهار سخاوت که در محل کرم

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵ - در مدح عالم فاضل شیخ عبدالعال

 

مرا غمی است ز بیداد چرخ بی‌بنیاد

که بردهٔ عشرتم از خاطر و نشاط از یاد

مرا تبی است که گر از درون برون افتد

به نبض من نتواند طبیب دست نهاد

مرا دلیست که هست از کمال بوالعجبی

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶ - در مدح پادشاه دکن گفته

 

دهنده‌ای که به گل نکهت و به گل جان داد

به هرکس آن چه سزا بود حکمتش آن داد

به عرش پایه عالی به فرش پایهٔ پست

ز روی مصلحت و رای مصلحت‌دان داد

به دهر ظل خرد آن قدر که بود ضرور

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷ - این قصیدهٔ را در مدح خواجه آصف صفات ابوالقاسم بک وزیر گفته‌اند

 

چرخ را باز مه روی تو حیران دارد

که مه یک‌شنبه انگشت به دندان دارد

حاجبت کرده بزه قوس نکوئی و هلال

سر به زانوی حجاب از اثر آن دارد

در شفق نیست مه نو که دگر ساقی دور

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸ - در مدح شاه طهماسب صفوی

 

ز آهم بر عذار نازکش زلف آن چنان لرزد

که عکس سنبل اندر آب از باد وزان لرزد

دلم افتد ز پا هرگه بلرزد زلف او آری

رسن باز افتد از سررشته هرگه ریسمان لرزد

به صورتخانهٔ چین گر قد و عارض عیان سازی

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹ - در مدح شاه طهماسب صفوی

 

تا بدن دستگاه جان باشد

دست دست خدایگان باشد

پادشاهی که حکم او همه جا

بر سر خسروان روان باشد

شیر حربی کزو لباس حیات

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰ - تجدید مطلع

 

ملک اگر جسم و عدل جان باشد

ملک و عدل خدایگان باشد

شهسواری که نعل شبرنگش

افسر شاه خاوران باشد

سرفرازی که گرد نعلینش

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱ - وله من جواهر المنظوماته فی مدح محمدخان ترکمان گفته

 

زمانه را دگر آبی به روی کار آمد

که آب روی سلاطین روزگار آمد

صبا به عزم بشارت بگرد شهر سبا

ز پای تخت سلیمان کامکار آمد

عجب اگر دو جهان تن دهد به گنجایش

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲ - وله فی در الفاظه فی مدیحه ایضا

 

شب دوش از فغانم آن چنان عالم به جان آمد

که هرکس را زبانی بود با من در فغان آمد

چو باد شعلهٔ جنبان زد حریفان را به جان آتش

مرا هر حرف کز سوز دل خود بر زبان آمد

تزلزل بس که برهم زد سراپای وجود را

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳ - قصیدهٔ در مدح نظام‌شاه پادشاه دکن

 

چون شاه نطق دست به تیغ زبان کند

فتح سخن به مدح شه کامران کند

چون خسرو سخن ز قلم برکشد علم

اول ستایش شه گیتی ستان کند

چون فارس خیال زند بانگ بر فرس

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴ - ایضا فی مدح مختارالدوله میرزا شاه ولی

 

سدهٔ آصفیش بود سلیمان به سجود

میرزا شاه ولی والی اقلیم وجود

آن که از واسطهٔ باس خلایق خالق

قامت دولتش آراست به تشریف خلود

وانکه از بهر نگهبانی ذاتش همه را

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵ - وله ایضا قصیده

 

بر آصف سخی دل به اذل بود سه عید

چون عهد او مبارک و فرخنده و سعید

عید نخست عید مه روزه که آمده

شکل هلال او در فردوس را کلید

عید دوم حکومت شهری که صاحبش

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶ - ایضا فی مدح شاهزاده مظفرلوا سلطان حمزه میرزا گفته

 

ز پرگار فلک نقشی به روی کار می‌آید

کزو کاری به یاد دور بی‌پرگار می‌آید

جهان عالی بنائی می‌نهد کز ارتفاع آن

اساس قوت شاهی به پای کار می‌آید

چو نقد مهر اینک می‌دود در مشرق و مغرب

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷ - فی مدح محمدخان ترکمان فی حالة نزوله به کاشان

 

دوش ز ره قاصدی خرم و خندان رسید

کز نفس او به دل رایحهٔ جان رسید

از سرو بر چون فشاند گرد معنبر نسیم

فیض به پست و بلند از اثر آن رسید

روی بشارت نمود زآینهٔ صدق و گفت

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۸ - در مدح بلقیس زمان بریخان خانم صبیهٔ شاه طهماسب صفوی

 

دی قاصدی به کلبهٔ این ناتوان رسید

کز مقدمش هزار بشارت به جان رسید

از مژده‌ای که فهم شد از دلنوازیش

دل را نوید خرمی جاودان رسید

گردی که سرمهٔ‌وش زرهٔ خود به من رساند

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۹ - قصیدهٔ در مدح مرتضی نظام شاه بحری

 

زهی محیط شکوه تو را فلک معبر

سفینهٔ جبروت تو را زمین لنگر

ضمیر خازن رای تو را ز دار قضا

زبان خامهٔ حکم تو هم زبان قدر

ز نعل رخش تو روی زمین پر از خورشید

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۰ - تجدید مطلع

 

شبی به دایتش از روزگار هجر به تر

نهایتش چو زمان وصال فیض اثر

شبی در اول دی شام تیره‌تر ز عشا

ولی در آخر او صبح پیشتر ز سحر

شبی عیان شده از جیب او ره ظلمات

[...]

محتشم کاشانی
 
 
۱
۲۷۴
۲۷۵
۲۷۶
۲۷۷
۲۷۸
۳۷۳