گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۷

 

حبذا قصری که ایوانش ز کیوان برتر است

قبه والای او بالای چرخ اخضر است

سرکشیده ست آنچنان بالا که گویی چرخ را

کنگر اطراف بامش شرفه های افسر است

کعبه از سنگ است و هر سنگی که در بنیاد اوست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۸

 

منم که تاج سر چرخ خاک پای من است

چو ذره رقص کنان مهر در هوای من است

قطار روز و شب افتاده سایه و نوری

ز اوج کنگره کاخ کبریای من است

به آفتاب کجا سر درآورم که چو او

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۹

 

زان پیش کز مداد دهم خامه را مدد

جویم مدد ز فضل تو ای مفضل احد

باشد که طی شود ورق علم و فضل من

حمد تو را به فضل تو گویم نه فضل خود

نشکفت جز شکوفه حمد و ثنای تو

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۱۰

 

این مقام خوش که می بخشد نسیم وصل یار

خیر دار حل فیها خیر ارباب الدیار

فرخ آن محفل که شاهی را بود در وی نشست

روشن آن منزل که ماهی را فتد بر وی گذار

بی قراران را پدید آید قرار دل در او

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - قصیدهٔ جلاء الروح در جواب قصیدهٔ مرآت الصفا یا بحرالابرار یا قصیدهٔ شینیهٔ خاقانی

 

معلم کیست عشق و کنج خاموشی دبستانش

سبق نادانی و دانا دلم طفل سبق خوانش

ز هر کس ناید این استاد شاگردی نه هر کوهی

بدخشان باشد و هر سنگپاره لعل رخشانش

زبان جز بی زبانی نیست این نادر معلم را

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۱۲

 

اصبحت زایرا لک یا شحنة النجف

بهر نثار مرقد تو نقد جان به کف

تو قبله دعایی و اهل نیاز را

روی امید سوی تو باشد ز هر طرف

می بوسم آستانه قصر جلال تو

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۱۳

 

چو پیوند با دوست می خواهی ای دل

ز چیزی که جز اوست پیوند بگسل

مکن شهپر عرش پرواز خود را

درین وحشت آباد آلوده گل

تو را ذروه اوج عزت نشیمن

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۱۴

 

نسیم جان شنوم گوییا ز عالم دل

گشاده اند دری در حریم این منزل

ز زندگی در و دیوار او اثر دارد

سرشته اند همانا ز آب خضرش گل

دهد بقای مخلد هوای او گویی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۱۵

 

سلام علیک ای نبی مکرم

مکرم تر از آدم و نسل آدم

سلام علیک ای ز آباء علوی

به صورت مؤخر به معنی مقدم

سلام علیک ای ز آغاز فطرت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۱۶

 

جاه داری جاهل آسا در سر ای کامل مدام

جاهلت خوانم نه کامل چون تو را جاه است کام

نام خاص خویش عالم کردی اما عالمی

کش بود روی از لئیمی دایما بر پای عام

عمر صرف کسب نام نیک کن کان نامه را

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۱۷

 

سفید شد چو درخت شکوفه دار سرم

وز این درخت همین میوه غم است برم

به هم شکوفه و میوه که دید طرفه که من

شکوفه را نگرم بر درخت و میوه خورم

شکوفه دیر نپاید شگفت ازان دارم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۱۸

 

قاصد رسید و ساخت معطر مشام من

در چین نامه داشت مگر نافه ختن

آن نامه نیست بلکه پی تحفه باغبان

چید از چمن بنفشه و پیچید در سمن

هرگز ندیده نرگس چشمی به باغ دهر

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۱۹

 

بانگ رحیل از قافله برخاست خیز ای ساربان

رختم بنه بر راحله آهنگ رحلت کن روان

بندش ز زانو برگشا بهر حدی برکش نوا

ساز از نوای جانفزا بر وی سبک بار گران

ناقه ز الحان عرب آسوده از رنج و تعب

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۲۰

 

این همایون خانه کامد خانه چشم جهان

روشنایی باد ازو چشم جهان را جاودان

خانه چشمش چرا گویم چو روشن دیده ام

در سیاهی نور آن پنهان و نور این عیان

سبز پوشان صف زده از دور گرد او مگر

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۲۱

 

برتر آمد در علو این منزل از چرخ برین

نیست با این منزلت یک خانه در روی زمین

بس که طرح و وضع شیرین آمده ست این خانه را

همچو بیت نحل پنداری پر است از انگبین

هست طاق غرفه اش ابرو و شه در وی چو چشم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۲۲

 

ای سر از قدر بر فلک سوده

عالمی در پناهت آسوده

از زمین بوس سرکشان جهان

آستان تو گشته فرسوده

گوش سایل به جز صدای کرم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۱

 

درین صحیفه چو آغاز کردم املا را

گرفتم از همه اولیٰ ثنای مولیٰ را

زهر چه هست طریق ثنای او اولیٖ ست

به پای صدق سپردم طریق اولیٰ را

مقدری که به صنع بدیع خود پوشید

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۲

 

ماییم که چون لاله صحرای مدینه

داریم به دل داغ تمنای مدینه

سودای بهشت از سر دانا برود لیک

ممکن نبود رفتن سودای مدینه

هرگز به تماشای بهشتت نکشد دل

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۳

 

منم چو گوی به میدان فسحت مه و سال

به صولجان قضا منقلب ز حال به حال

به سال هشتصد و هفده ز هجرت نبوی

که زد ز مکه به یثرب سرادقات جلال

ز اوج قله پروازگاه عز قدم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۴

 

من کیم از دام حرص و آز رهیده

پای به دامان فقر و فاقه کشیده

عرق تمنا ز هر چه هست گسسته

تار تعلق ز هر چه هست بریده

بسته زبان هم ز خوانده هم ز نوشته

[...]

جامی
 
 
۱
۲۶۰
۲۶۱
۲۶۲
۲۶۳
۲۶۴
۳۷۶