گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - در مرثیه شهید کربلا (ع) گوید

 

آمد عشور و خاطرم افکار کرده است

درد حسین در دل ما کار کرده است

کافر به مومن این نکند کان سگ یزید

با خاندان حیدر کرار کرده است

قدر حسین کم نشد و شد عزیز تر

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - در ماتم حسین (ع) گوید

 

آمد عشور و در همه ماتم گرفته است

آه این چه ماتم است که عالم گرفته است

ماه محرم آمد و بیگانه را چه غم

کاین برق به سینه محرم گرفته است

زان مانده است تشنه جگر خاک کربلا

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - در حکمت و موعظه گوید

 

آدمی مجموعه علم و حقیقت پروری است

صورت زیبای او دیباچه صورتگری است

حشمت خیل ملک با قدر آدم هیچ نیست

شوکت شاهنشهی بیش از علو لشکری است

با وجود بحر کشتی تخته اش بر سر زند

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - در قحط و غلا و شکایت روزگار گوید

 

دردا که درین شهر دلی شاد نمانده است

یک بنده ز بند ستم آزاد نمانده است

هرجا که روم ناله و فریاد و فغان است

در شهر بجز ناله و فریاد نماندست

مرغان چمن سینه کبابند که در دشت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - در مدح یعقوب خان گوید

 

باز جا بر تخت عزت خسرو دانا گرفت

فتنه گو بنشین که حق بر مرکز خود جاگرفت

پایه تخت شهی زین سلطنت معراج یافت

بلکه کار سلطنت هم اینزمان بالا گرفت

گر کلید ملک دزدیدند مشتی شبروان

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - ایضا در مدح یعقوب خان گوید

 

خط تو چون بردمید رونق عنبر شکست

سرو تو چون قد کشید قدر صنوبر شکست

طره پرچین چرا مالش گوش تو داد

نسترنت از چه رو برگ گل تر شکست

آه که تا دم زدم سنبل مشکین او

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷ - نیز در مدح قاسم پرناک گوید

 

آمد بهار و سبزه دمید و جهان خوشست

ساقی بیار می که زمین و زمان خوشست

مطرب غزلسرای و حریفان ترانه گوی

معشوقه در کنار و قدح در میان خوشست

برخیز تا حکایت می در چمن کنیم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - مدح امامزاده واجب التعظیم احمد بن موسی الکاظم علیه السلام

 

آنکه خاک آستانش کعبه صدق و صفاست

سید سادات عالم احمد موسی الرضاست

ز آستانش گرنیی واقف ندانی عرش چیست

هر که این در میشناسد آگه از عرش خداست

از جهان نوری که میخیزد ز بامش ظاهر است

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹ - در مدح شاه نجف علی مرتضی (ع) گوید

 

شاه نجف که گوهر بحر عنایتست

چون بحر بیکران کرمش بی نهایتست

با هر نبی که بود بمعنی رفیق بود

سر نهان که میشنوی این حکایتست

بر دوش آفتاب رسالت نهاده پای

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰ - در ماتم و عزای حسین (ع) گوید

 

چرخ از شفق نه صاعقه در خرمنش گرفت

خون حسین تازه شد و دامنش گرفت

گردون که سوخت ز آتش لب تشنگی حسین

آن آتش بلاست که پیرامنش گرفت

بود از خطای چرخ که آهوی مشگبار

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱ - در مدح شیخ روز بهان

 

بحری که دلش منبع اسرار نهان است

شطاع جهان شیخ بحق روز بهان است

آن گلبن تحقیق که در مشرب عذبش

صد جوی ز سر چشمه توحید روان است

آن طرفه عروسان که پس پرده غیبند

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲ - در وصف خیمه و مدح شاه اسماعیل گوید

 

این چه فرخنده خیمه این چه سر است

آسمانی است کز زمین برخاست

خانه راحتست و مامن عیش

کعبه خلق یا بهشت خداست

میخش از شاخ طوبی است و سزد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳ - نیز در وصف خیمه گوید

 

این همایون خیمه یارب روضه‌ای از جنت است

یا نموداری مگر از کار گاه قدرت است

همچو طاوس فلک در جلوه حسن است از آن

سایه گستر بر زمین همچون همای دولت است

بر زمین هر سو بصد میخ و طنابش بسته اند

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴ - نیز در خیمه و مدح شاه گوید

 

یارب اینخیمه یا گلستان است

یا نمودار چرخ گردان است

دوخت نرگس بنقش او دیده

یا در او چشم خلق حیران است

گرد این خیمه بین که از حشمت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵ - در شجاعت شاه اسمعیل گوید

 

شاه روشندل که ریزد خون دشمن بهر دوست

قرص خورشید فلک بهر کمر شمشیر اوست

شاه اسماعیل حیدر آنکه در روز مصاف

تیغ او بهر خلاف از اژدها برکند پوست

موج گوهرچین بود بر روی تیغش از غضب

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶ - مدح خیمه شاهی شاه اسماعیل گوید

 

تبارک الله از خیمه این چه بستانست

که در نظاره او چشم عقل حیران است

بگلستان چه زنی خیمه طرب ساقی

بیار باده که این خیمه خود گلستان است

نه خیمه است که باغ گل از صفاست ولی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷ - در مدح شاه اسماعیل و کمان او گوید

 

شاهی که چرخ حلقه بگوش از کمان اوست

روی زمین به پشت کمان از امان اوست

سهم السعادتی که قرین ظفر بود

در قبضه کمان سعادت قران اوست

زاغ کمان اوست همایی که از شرف

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸ - در مرثیه عزیزی گوید

 

آن گوهر پاکیزه که از دیده ما رفت

در خاک فرو رفت مگر ورنه کجا رفت

آه از ستم دهر که آن گلبن از ین باغ

ناچیده گل عیش بصد خار بلا رفت

سروری بنگارید بسنگ سرخاکش

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹ - در تاسف بر مرگ میرزا محمود گوید

 

آه ازین گردون دون کزوی کسی دلشاد نیست

داد کز بیدادِ او  ، هرگز دلی آزاد نیست

سر و نازی گر بر آردهم خود از بیخش کند

هیچ کار چرخ بی بنیاد بر بنیاد نیست

بسکه از مرگ جوانان خانه ویران میکند

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰ - در تعریف جام شاه گوید

 

این چه روح افزا شراب و این چه سیمین ساغرست

چشمه خضرست یا آیینه اسکندرست

جوهر روح است یا گیتی نما بگداختند

شیره جان است در وی یا می جان پرورست

نقش خط گرد لبش دل میبرد از دست خلق

[...]

اهلی شیرازی
 
 
۱
۲۶۰
۲۶۱
۲۶۲
۲۶۳
۲۶۴
۳۷۳