گنجور

 
جامی

ای سر از قدر بر فلک سوده

عالمی در پناهت آسوده

از زمین بوس سرکشان جهان

آستان تو گشته فرسوده

گوش سایل به جز صدای کرم

از صریر در تو نشنوده

هر چه پنهان ز وضع های بدیع

در خیال مهندسان بوده

در بنای تو صنعت استاد

همه را آشکار بنموده

هر که دیده فروغ شمسه تو

دیده بر آفتاب نگشوده

پیش نقاش تو سپهر کبود

صدفی لاجورد آلوده

بامت آمد ز ابر بالاتر

نیست حاجت که باشد اندوده

در جمال تو دولت ازلی

هر زمان چیزی دیگر افزوده

وز همه بهتر آنکه موکب شاه

در تو گاهی نزول فرموده