سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹۷
ایا سلطان ترا بنده ز سلطان بینیازم کن
ز خسرو فارغم گردان و از خان بینیازم کن
ز سلطان بینیازی نیست در دنیا توانگر را
به من ده ملک درویشی ز سلطان بینیازم کن
چو شطرنج از پی بازیست هر شاهی که میبینم
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹۸
دلا از آستین عشق دست کار بیرون کن
ز ملک خویش دشمن را بعون یار بیرون کن
حریم دوست است این دل اگر نه دشمن خویشی
بغیر از دوست چیزی را دراو مگذار بیرون کن
تو چون گنجی و حب مال مارست ای پسر در تو
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹۹
ای جمالت آیتی از صنع رب العالمین
باد بر روی تو از ایزد هزاران آفرین
تو چنان شاهی که در منشور دولت درج کرد
عشق تو عشاق را انتم علی الحق المبین
ماه با خورشید جمشید و سپاه اختران
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰۰
ای ترا در کار دنیا بوده دست افزار دین
وی تو از دین گشته بیزار و ز تو بیزار دین
ای بدستار و بجبه گشته اندر دین امام
ترک دنیا کن که نبود جبه و دستار دین
ای لقب گشته فلان الدین والدنیا ترا
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰۱
چو بگذشت از غم دنیا بغفلت روزگار تو
در آن غفلت ببیکاری بشب شد روزِ کار تو
چو عمر تو بنزد تست بی قیمت، نمی دانی
که هر ساعت شب قدرست اندر روزگار تو
چه روبه حیلهها سازی ز بهر صید عوانی
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰۲
ایا سلطان لشکرکش به شاهی چون علم سرکش
که هرگز دوست با دشمن ندیده کارزار تو
ملک شمشیرزن باید، چو تو تن میزنی ناید
ز تیغی بر میان بستن مرادی در کنار تو
نه دشمن را بریده سر چو خوشه تیغ چون داست
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰۳
ایا دستور هامان وش که نمرودی شدی سرکش
تو فرعونی و چون قارون بمالست افتخار تو
چو مردم سگسواری کن اگرچه نیستی زیشان
وگرنه در کمین افتد سگ مردم سوار تو
بگرد شهر هر روزی شکارت استخوان باشد
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰۴
ایا مستوفی کافی که در دیوان سلطانان
بحل و عقد در کارست بخت کامکار تو
گدایی تا بدان دستی که اندر آستین داری
عوانی تا بانگشتی که باشد در شمار تو
قلم چون زرده ماری شد بدست چون تو عقرب در
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰۵
ایا قاضی حیلت گر، حرام آشام رشوت خور
که بی دینی است دین تو و بی شرعی شعار تو
دل بیچاره یی راضی نباشد از قضای تو
زن همسایه یی آمن نبوده در جوار تو
ز بی دینی تو چون گبری و زند تو سجل تو
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰۶
ایا بازاری مسکین نهاده در ترازو دین
چو سنگت را سبک کردی گران زآنست بار تو
تو گویی سودها کردم، ازین دکان چو برخیزی
ببازار قیامت در، پدید آید خِسار تو
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰۷
ایا درویش رعناوش چو مطرب با سماعت خوش
بنزد ره روان بازیست رقص خرس وار تو
چه گویی نی روش اینجا بخرقه است آب روی تو
چه گویی همچو گل تنها برنگست اعتبار تو
بهانه بر قدر چهنهی قدم در راه نه، گرچه
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰۸ - {و باز به سعدی فرستاده است}
بسی نماند ز اشعار عاشقانهٔ تو
که شاهبیت سخنها شود فسانهٔ تو
به بزم عشق ترشح کند چو آب حیات
زلال ذوق ز اشعار عاشقانهٔ تو
به مجلسی که کسان ساز عشق بنوازند
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰۹ - وله قال فی مرثیه الشهید کریم الدین اسماعیل البکری نورالله حفرته (و مرقده)
ای بوده همتم همه طول بقای تو
همت اثر نکرد و بدیدم فنای تو
نزدیک عصر بود که ناگه غروب کرد
اندر محاق حادثه ماه بقای تو
هم عاقبت ز دست حوادث قفا خورد
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱۰ - فی نعت النبی علیه السلام
بسوی حضرت رسول الله
می روم با دل شفاعت خواه
نخورم غم از آتش، ار برسد
آب چشمم بخاک آن درگاه
هیچ خیری ندیدم اندر خود
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱۱
ای که در حُسنِ عمل ز امسال بودی پار به
مردمِ بیخیر را دستِ عمل بیکار به
چند گویی من بِهَم در کار دنیا یا فلان
چون ز دین بیبهره باشد سگ ز دنیادار به
دین ترا در دل به از دنیا که در دستت بود
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱۲
ای هشت خلد را بیکی نان فروخته
وز بهر راحت تن خود جان فروخته
نزد تو خاکسار چو دین را نبوده آب
تو دوزخی، بهشت بیک نان فروخته
نان تو آتش است و بدینش خریده ای
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱۳
عوانان اندرو گویی سگانند
بسال قحط در نان اوفتاده
همه در آرزوی مال و جاهند
بچاه اندر چو کوران اوفتاده
شکم پر کرده از خمر و دراین خاک
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱۴
زهی رخت بدلم رهنمای اندیشه
رونده را سر کوی تو جای اندیشه
بخاطرم چو تو اندیشه را نمودی راه
تو باش هم بسخن رهنمای اندیشه
که آفتاب خرد در غبار حیرت ماند
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱۵
عروس چمن راست زیور شکوفه
سر شاخ را هست افسر شکوفه
کنون بر {سر} شاخ فرقی ندارد
شکوفه ز زیور ز زیور شکوفه
بفصل خزان بود صفراش غالب
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱۶
ای ز عکس روی تو چون مه منور آینه
آن چنان رو را نشاید جز مه و خور آینه
ای ز تاب حسن تو آیینه صورت آفتاب
وز فروغ روی تو خورشید پیکر آینه
من همی گویم چو رویت در دو عالم روی نیست
[...]