گنجور

 
سیف فرغانی

ایا درویش رعناوش چو مطرب با سماعت خوش

بنزد ره روان بازیست رقص خرس وار تو

چه گویی نی روش اینجا بخرقه است آب روی تو

چه گویی همچو گل تنها برنگست اعتبار تو

بهانه بر قدر چه‌نهی قدم در راه نه، گرچه

ز دست جبر در بندست پای اختیار تو

باسب همت عالی توانی ره بسر بردن

گر آید در رکاب جهد پای اقتدار تو

بدرویشی بکنجی در برو بنشین و پس بنگر

جهانداران غلام تو جهان ملک و عقار تو

ترا عاری بود زآن پس شراب از جام جم خوردن

چو شد در جشن درویشی ز خرسندی عقار تو

ز تلخی تُرُش رویان شد آخر کام شیرینت

چو شور آب قناعت شد شراب خوش گوار تو

ترا در گلستان جان هزارانند چون بلبل

وزین باب ار سخن گویی بود فصل بهار تو

سخن مانند بستانست و ذکر دوست در وی گل

چو بلبل صد نوا دارد دراین بستان هزار تو

تو چنگی در کنار دهر و صاحب دل کند حالت

چو زین سان در نوا آید بریشم وار تار تو

چو تیز آهنگ شد قولت، نباشد سیف فرغانی

غزل سازی درین پرده که باشد دستیار تو

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

دلم را کرد صد پاره به سینه خار خار تو

مرا این گل شکفت و بس همه عمر از بهار تو

تو، سلطان، چون گدایان را زکوة حسن فرمایی

مرا این بس که زیر پا شوم هنگام بار تو

سر خود می زنم بر آستانت تا برآید جان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
سیف فرغانی

چو بگذشت از غم دنیا بغفلت روزگار تو

در آن غفلت ببی کاری بشب شد روز کار تو

چو عمر تو بنزد تست بی قیمت، نمی دانی

که هر ساعت شب قدرست اندر روزگار تو

چه روبه حیلها سازی ز بهر صید عوانی

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از سیف فرغانی
میلی

چنان شد همنشینم چشم مست فتنه‌بار تو

که آمد پیشتر از من به راه انتظار تو

کجا می می‌کشیدی با حریفان دوش، کامروزم

خبر از صحبت شب داد چشم پرخمار تو

کنی سرگشته هر دم قاصدی، گویا نمی‌دانی

[...]

صائب تبریزی

چه خوش باشد که گردد دیده روشن از عذار تو

جواهر سرمه بینش شود خط غبار تو

تو مشغول شکار باز و شاهینی، چه می دانی

که ما را چشم و دل چون می پرداز انتظار تو

غزالان حرم را داغ دارد از سرافرازی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه