سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷۷
دلش شکسته نگردد ازین سخن دانم
که گرچه سخت بود نشکند ز شکر سنگ
بسوی حضرت او زین نمط سخن نبرم
کز ابلهیست زدن بر محک زرگر سنگ
من از برای دل او دگر نگویم شعر
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷۸
ای ز روی تو گرفته چهرهٔ خوبی جمال
یافته از صورت تو بدر نیکویی کمال
رسم مه خود محو شد، خورشید همچون دایره
پیش روی خوب تو یک نقطه باشد همچو خال
در مقام جلوه اندر مرغزار حسن تو
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷۹
ای که اندر ملک گفتی می نهم قانون عدل
ظلم کردی ای اشاراتت همه بیرون عدل
این امیرانی که بیماران حرص اند و طمع
همچو صحت از مرض دورند از قانون عدل
دست چون شمشیرشان هر ساعتی در پای ظلم
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۰
زهی بر جمال تو افشانده جان گل
ز روی تو بی رونق اندر جهان گل
ز وصف تو اندر چمن داستانی
فرو خواند بلبل برافشاند جان گل
چو بلبل بنام رخت خطبه خواند
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۱
ایا دلت شده از کار جان به تن مشغول
دمی نکرده غم جانت از بدن مشغول
دوای این دل بیمار کن، چرا شده ای
چو گر گرفته بتیمار کرد تن مشغول
بگنده پیر جهان کهن فریفته ای
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۲
ای بلبل بوستان معقول
طوطی شکرفشان معقول
ای بر سر تو لجام حکمت
وی در کف تو عنان معقول
مشاطهٔ منطق تو کرده
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۳
ای خجل از رخ تو ماه تمام
آفتابی و سایهٔ تو انام
دیدنی جز رخ تو نیست حلال
خوردنی جز غم تو نیست حرام
می شود انگبین چو بوسه دهد
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۴ - و کتب الیه ایضا
بجای سخن گر بتو جان فرستم
چنان دان که زیره بکرمان فرستم
تو دلدار اهل دلی شاید ار من
بدلدار صاحب دلان جان فرستم
سخن از تو و جان ز من این به آید
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۵
ای شهنشه چون غلامانت به در باز آمدم
عیب مشمر کز درت من بیهنر باز آمدم
دی برفتم کز پی فردا مگر کاری کنم
چون گدا امروز ناگاهان به در باز آمدم
صولجان اِرجعی زد در قفای من چو گوی
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۶
عشق و دولت اگر بود با هم
به تو نزدیکتر شود راهم
محنت و عشق هر دو همزادند
عشق و دولت کجا بود با هم
هست بخت آنکه تو مرا خواهی
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۷ - قال علی لسان الولی المشار الیه والقطب المدار علیه
من آن آیینهٔ معنی نمایم
که از مرآت دل زنگی زدایم
چو موسی علم جوی از من که چون خضر
بدانش منبع آب بقایم
چو روح الله با نفاس مطهر
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۸
ای همه آن تو، حاجت زین و آن تا کی خوهیم
بی کسان را کس تویی از ناکسان تا کی خوهیم
از امیران جود جوییم از عوانان مردمی
ما ز گربه موش و از سگ استخوان تا کی خوهیم
مرده حرصند ایشان، مردمی آب بقاست
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۹
ایا نگار صدف سینهٔ گهر دندان
عقیق را زده لعل تو سنگ بر دندان
نهفته دار رخ خویش را ز هر دیده
نگاه دار لب خویش را ز هر دندان
ز سعی و بخت نه دورست اگر شود نزدیک
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹۰
دلا گر دولتی داری طلب کن جای درویشان
که نور دوستی پیداست در سیمای درویشان
برون شو از مکان و کون تا زیشان نشان یابی
چو در کون و مکان باشی نیابی جای درویشان
بر ایشان که بشناسند گوهرهای مردم را
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹۱ - کتب الی الشیخ العارف سعدی الشیرازی
نمیدانم که چون باشد به معدن زر فرستادن
به دریا قطره آوردن به کان گوهر فرستادن
شبی بیفکر این قطعه بگفتم در ثنای تو
ولیکن روزها کردم تأمل در فرستادن
مرا از غایت شوقت نیامد در دل این معنی
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹۲
در شب زلف تو قمر دیدن
خوش بود خاصه هر سحر دیدن
تا بکی همچو سایهٔ خانه
آفتاب از شکاف در دیدن
پرده بردار از آن رخ پر نور
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹۳
روی تو عرض داد لشکر حسن
که رخ تست شاه کشور حسن
شاه عشقت ستد ولایت جان
ملک دلها گرفت لشکر حسن
بحر لطفی و چون برآری موج
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹۴
زهی از نور روی تو چراغ آسمان روشن
تو روشن کرده ای او را و او کرده جهان روشن
اگر نه مقتبس بودی بروز از شمع رخسارت
نبودی در شب تیره چراغ آسمان روشن
چراغ خانهٔ دل شد ضیای نور روی تو
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹۵
هان ای رفیق خفته دمی ترک خواب کن
برخیز و عزم آن در میمون جناب کن
ساکن روا مدار تن سایه خسب را
جنبش چو ذره در طلب آفتاب کن
تا چون ستاره مشعله دار تو مه شود
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹۶
وصلست و هجر، آنچه بهست اختیار کن
دانی که وقت می گذرد عزم کار کن
اول چو چرخ گرد زمین و زمان برآی
وآنگه چو قطب گرد خود آخر مدار کن
گیتی شکارگاه سعادت نهاده اند
[...]