مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » سوم
حد و اندازه ندارد نالهها و آه را
چون نماید یوسف من از زنخ آن چاه را
راه هستی کس نبردی گرنه نور روی او
روشن و پیدا نکردی همچو روز آن راه را
چون مه ما را نباشد در دو عالم شبه و مثل
[...]
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » چهارم
ای دریغا که شب آمد همه گشتیم جدا
خنک آن را که به شب یار و رفیقست خدا
همه خفتند و فتادند به یکسو چو جماد
تو نخسپی هله ای شاه جهان مونس ما
هین مخسپید که شب شاه جهان بزم نهاد
[...]
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » پنجم
آنچ دیدی تو ز درد دلم افزود بیا
ای صنم زود بیا زود بیا زود بیا
سود و سرمایهٔ من گر رود باکی نیست
ای تو عمر من و سرمایهٔ هر سود بیا
مونس جان و دلم بیرخ تو صبری بود
[...]
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » ششم
ای ساقیان مشفق سودا فزود سودا
این زرد چهرگان را حمرا دهید حمرا
ای میر ساقیانم ای دستگیر جانم
هنگام کار آمد مردانه باش مولا
ای عقل و روح مستت آن چیست در دو دستت
[...]
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » هفتم
مستی و عاشقی و جوانی و یار ما
نوروز و نوبهار و حمل میزند صلا
هرگز ندیده چشم جهان این چنین بهار
میروید از زمین و ز کهسار کیمیا
پهلوی هر درخت یکی حور نیکبخت
[...]
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » هشتم
بلبل سرمست برای خدا
مجلس گل بین و به منبر برآ
هین به غنیمت شمر این روز چند
زانک ندارد گل رعنا وفا
ای دم تو قوت عروسان باغ
[...]
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » نهم
باز این دل سرمستم دیوانهٔ آن بندست
دیوانه کسی باشد، کو بیدل و پیوندست
سرمست کسی باشد، کو خود خبرش نبود
عارف دل ما باشد، کو بی عدد و چندست
در حلقهٔ آن سلطان، در حلقه نگینم من
[...]
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » دهم
هست کسی کو چو من اشکار نیست
هست کسی کو تلف یار نیست؟
هست سری کو چو سرم مست نیست؟
هست دلی کو چو دلم زار نیست؟
مختلف آمد همه کار جهان
[...]
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » یازدهم
بیا، که باز جانها را شهنشه باز میخواند
بیا، که گله را چوپان بسوی دشت میراند
بهارست و همه ترکان بسوی پیله رو کرده
که وقت آمد که از قشلق بییلا رخت گرداند
مده مر گوسفندان را گیاه و برگ پارینه
[...]
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » دوازدهم
زان بادهٔ صوفی بود از جام، مجرد
کز غایت مستی ز کفش جام بیفتد
در حالت مستی چو دل و هوش نگنجید
پس نیست عجیب گر قدح و جام نگنجد
اول سبقت بود « الف هیچ ندارد »
[...]
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » سیزدهم
پیکان آسمان که به اسرار ما درند
ما را کشان کشان به سماوات میبرند
روحانیان ز عرش رسیدند، بنگرید
کز فر آفتاب سعادت، چه با فرند!
ما سایهوار در پی ایشان روان شویم
[...]
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » چهاردهم
ای قد و بالای تو حسرت سرو بلند
خنده نمیآیدت، بهر دل من بخند
ای ز تو عالم بجوش، لطف کن، ارزان فروش
خندهٔشیرین نوش راست بفرما، بچند؟
خنده زند آفتاب، گیرد عالم خضاب
[...]
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » پانزدهم
ای یار گرم دار، و دلارام گرم دار
پیشآ، به دست خویش سر بندگان بخار
خاک تویم و تشنهٔ آب و نبات تو
در خاک خویش تخم سخا و وفا بکار
تا بردمد ز سینه و پهنای این زمین
[...]
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » شانزدهم
بیار آن می که ما را تو بدان بفریفتی ز اول
که جان را میکند فارغ ز هر ماضی و مستقبل
بپوشد از نقش رویم، به شادی حلهٔ اطلس
بجوشد مهر در جانم مثال شیر در مرجل
روان کن کشتی جان را، دران دریای پر گوهر
[...]
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » هفدهم
گر دلت گیرد و گر گردی ملول
زین سفر چاره نداری، ای فضول
دل بنه، گردن مپیچان چپ و راست
هین روان باش و رها کن مول مول
ورنه اینک میبرندت کشکشان
[...]
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » هجدهم
نامه رسید زان جهان بهر مراجعت برم
عزم رجوع میکنم، رخت به چرخ میبرم
گفت که: « ارجعی » شنو، باز به شهر خویش رو
گفتم: « تا بیامدم، دلشده و مسافرم
آن چمن و شکرستان، هیچ نرفت از دلم
[...]
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » نوزدهم
ای خواب برو ز همدمانم
تا بیکس و ممتحن نمانم
چون دیک بر آتشم نشاندی
در دیک چه میپزی، چه دانم
یک لحظه که من سری بخارم
[...]
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » بیستم
هله درده می بگزیده که مهمان توم
ز پریشانی زلف توپریشان توم
تلخ و شیرین لب ما را ز حرم بیرون آر
نقد ده نقد، که عباس حرمدان توم
آنچ دادی و بدیدی که بدان زنده شدم
[...]
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » بیست و یکم
هله، رفتیم و گرانی ز جمالت بردیم
روی ازینجا به جهانی عجبی آوردیم
دوست یک جام پر از زهر چو آورد به پیش
زهر چون از کف او بود، به شادی خوردیم
گفت: « خوش باش که بخشیمت صدجان دگر
[...]
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » بیست و دوم
هله خیزید که تا خویش ز خود دور کنیم
نفسی در نظر خود نمکان شور کنیم
هله خیزید که تا مست و خوشی دست زنیم
وین خیال غم و غم را همه در گور کنیم
وهم رنجور همی دارد ره جویان را
[...]