گنجور

کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۵۴

 

هر چه کردی نیک و بد فردا به پیشت آورند

بی شک ای مسکین اگر در دل نداری آوَری

کسایی
 

کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۵۵

 

نکنی طاعت و آنگه که کنی سست و ضعیف

راست گویی که مگر سُخره و شاکار کنی

کسایی
 

کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۵۶

 

آنکه نداند همی سرود ز یاسین

گیرَخ و گلدانش خسروانی بینی

کسایی
 

کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۵۷

 

از عبیر و عنبر و از مشک و لاد و دار بوی

در سرا بستان خود اندر خزان می دار بوی

کسایی
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۱ - در مدح یمین الدوله سلطان محمود

 

دل مرا عجب آید همی ز کار هوا

که مشک‌بوی سلب شد ز مشک‌بوی صبا

ز رنگ و بوی همی دانم و ندانم از آنک

چنین هوا ز صبا گشت یا صبا ز هوا

درخت اگر عَلَم پرنیان گشاد رواست

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۲ - در مدح امیر نصر بن سبکتگین

 

چنان باشد بر او عاشق جمالا

که خوبی را ازو گیرد مثالا

اگر خالی شد از شخصش کنارم

خیالش کرد شخصم را خیالا

بدی را از که رنج آید که خوبان

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۳ - در مدح امیر نصر بن ناصر الدین سبکتگین

 

هر سؤالی کز آن لب سیراب

دوش کردم همه بداد جواب

گفتمش جز شبت نشاید دید

گفت پیدا بشب بود مهتاب

گفتم از تو که برده دارد مهر

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۴ - در مدح یمین الدوله محمود غزنوی

 

گفتم متاب زلف و مرا ای پسر متاب

گفتا که بهر تاب تو دارم چنین بتاب

گفتم نهی برین دلم آن تابدار زلف

گفتا که مشک ناب ندارد قرار و تاب

گفتم که تاب دارد بس با رخ تو زلف

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۵ - در مدح سلطان مسعود غزنوی

 

شهریار دادگستر خسرو مالک رقاب

آنکه دریا هست پیش دست احسانش سراب

آسمان جود گشت و جود ماه آسمان

آفتاب ملک گشت و ملک چرخ آفتاب

بنگر اکنون با خداوند جهان شاه زمین

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۶ - در مدح شاه ناصر الدین بوالمظفر

 

عنبر است آن حلقه گشته زلف او یا چنبر است

چنبر است آری ولیکن چنبر اندر عنبر است

اصل او از زنگ و بر یک اصل او سیصد شکن

هر شکنجی را که بینی ز اصل او سیصد سر است

هر سری را باز سیصد بند گوناگون چنانک

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۷ - در مدح ابوالمظفر نصر بن سبکتگین

 

بت که بتگر کندش دلبر نیست

دلبری دستبرد بتگر نیست

بت من دل برد که صورت اوست

آزری وار و صنع آزر نیست

از بدیعی ببوستان بهشت

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۸ - در مدح امیر نصر بن ناصر الدین سبکتگین گوید

 

سده جشن ملوک نامدارست

ز افریدون و از جم یادگارست

زمین گویی تو امشب کوه طورست

کزو نور تجلّی آشکارست

گر این روزست شب خواندش نباید

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۹ - در مدح یمین الدوله محمود غزنوی

 

باد نورزی همی در بوستان بتگر شود

تا ز صنعش هر درختی لعبتی دیگر شود

باغ همچون کلبۀ بزّاز پر دیبا شود

باد همچون طلبۀ عطار پر عنبر شود

سونش سیم سپید از باغ بردارد همی

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - در مدح سلطان محمود

 

تا همی جولان زلفش گرد لالستان بود

عشق زلفش را بگرد هر دلی جولان بود

تا همی نا تافته تاب اوفتد در زلف او

تافته بودن دل عشاق را پیمان بود

مرمرا پیدا نیامد تا ندیدم زلف او

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - در مدح سلطان محمود غزنوی گوبد

 

ماه رخسارش همی در غالیه پنهان شود

زلف مشکینش همی بر لاله شادروان شود

دردم آن روی است و درمانم هم از دیدار او

دیده ای دردی که در وی بنگری درمان شود

نه شگفتست ار بگردد زلف جانان جانور

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - در مدح سلطان محمود

 

نگر به لاله و طبع بهار رنگ پذیر

یکی برنگ عقیق و دگر ببوی عبیر

چو جعد زلف بتان شاخهای بید و خوید

یکی همه زره است و دگر همه زنجیر

درخت و دشت مگر خواستند خلعت زا بر

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - در مدح سلطان محمود غزنوی

 

منقش عالمی فردوس کردار

نه فرخار و همه پر نقش فرخار

هواش از طلعت ماهان پر از نور

زمینش از بوسۀ شاهان پر آثار

بتانی اندر و کز خط خوبان

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - در مدح سلطان محمود غزنوی

 

چه چیزست رخساره و زلف دلبر

گل مشگبوی و شب روز پرور

گل اندر شده زیر نورُسته سنبل

شب اندر شده زیر خورشید انور

همانا که خورشید رنگ لبش را

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - در مدح امیر نصر بن ناصر الدین سبکتگین

 

غنودستند بر ماه منور

خط و زلفین آن بت روی دلبر

یکی را سنبل نو رسته بالین

یکی را لالۀ خود روی بستر

ز مشکین جعد زنجیرست گویی

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - نیز در مدح امیر نصر بن ناصر الدین

 

پدید آرد آن سرو بیجاده بر

همی گرد عنبر به بیجاده بر

ز روی و ز بالا و زلف و لبش

خجل شد گل و سرو و مشک و شکر

بت و ماه را نام خوبی مده

[...]

عنصری
 
 
۱
۷۲
۷۳
۷۴
۷۵
۷۶
۶۵۳۱