گنجور

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۳۹

 

به ایرانیان گفت هنگام من

فراز آمد و تازه شد کام من

بخواهید چیزی که باید ز من

که آمد پراگندن انجمن

همه مهتران زار و گریان شدند

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۴۰

 

بفرمود تا رفت پیشش دبیر

بیاورد قرطاس و مشک و عبیر

نبشتند عهدی ز شاه زمین

سرافراز کیخسرو پاک‌دین

ز بهر سپهبد گو پیلتن

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۴۱

 

جهاندیده گودرز برپای خاست

بیاراست با شاه گفتار راست

چنین گفت کای شاه پیروز بخت

ندیدیم چون تو خداوند تخت

ز گاه منوچهر تا کیقباد

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۴۲

 

چو گودرز بنشست برخاست طوس

بشد پیش خسرو زمین داد بوس

بدو گفت شاها انوشه بدی

همیشه ز تو دور دست بدی

منم ز این بزرگان فریدون نژاد

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۴۳

 

ز کار بزرگان چو پردخته شد

شهنشاه زآن رنجها رخته شد

از آن مهتران نام لهراسب ماند

که از دفتر شاه کس برنخواند

به بیژن بفرمود تا با کلاه

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۴۴

 

به ایرانیان گفت پیروز شاه

که بدرود باد این دل افروز گاه

چو من بگذرم ز این فرومایه خاک

شما را بخواهم ز یزدان پاک

به پدرود کردن رخ هر کسی

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۴۵

 

چو بهری ز تیره شب اندر چمید

کی نامور پیش چشمه رسید

بر آن آب روشن سر و تن بشست

همی خواند اندر نهان زند و است

چنین گفت با نامور بخردان

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۴۶

 

و زآن پس بخوردند چیزی که بود

ز خوردن سوی خواب رفتند زود

هم آنگه برآمد یکی باد و ابر

هوا گشت بر سان چشم هژبر

چو برف از زمین بادبان برکشید

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۴۷

 

چو لهراسب آگه شد از کار شاه

ز لشکر که بودند با او به راه

نشست از بر تخت با تاج زر

برفتند گردان زرین کمر

به آواز گفت ای سران سپاه

[...]

فردوسی
 

کسایی » رباعیها » هستی

 

این هستی تو ، هستی هست دگر است

وین مستی تو ، مستی مست دگر است

رو ، سر به گریبان تفکر درکش

کاین دست تو ، آستین دست دگر است

کسایی
 

کسایی » رباعیها » تیغ خورشید

 

گر در عمری شبی به ما پردازد

وین جان به لب رسیده را بنوازد

لب بر لب او نهشته ، ناگه خورشید

با تیغ کشیده بر سر ما تازد

کسایی
 

کسایی » رباعیها » پیغام فلک

 

نارفته به شاهراه وصلت گامی

نایافته از حسن و جمالت کامی

ناگاه شنیدم از فلک پیغامی

کز خُمّ زوال نوش بادت جامی

کسایی
 

کسایی » دیوان اشعار » سوگنامه

 

بادِ صبا درآمد، فردوس گشت صحرا

آراست بوستان را نیسان به فرشِ دیبا

آمد نسیمِ سُنبُل با مُشک و با قَرَنفُل

آورد نامهٔ گُل، بادِ صبا به صَهبا

کُهسار چون زُمُرُّد، نقطه زده ز بُسَّد

[...]

کسایی
 

کسایی » دیوان اشعار » موی سپید و روی سیاه ...

 

چون سر من سپید دید بتم

گفت تشبیه شیب و سخت عجب

گفت : موی سپید و روی سیاه

همچو روز است در میانهٔ شب !

کسایی
 

کسایی » دیوان اشعار » به شاهراه نیاز

 

به شاهراه نیاز اندرون سفر مسگال

که مرد کوفته گردد بدان ره اندر سخت

وگر خلاف کنی طمع را و هم بروی

بدرّد ار به مَثَل آهنین بود هملخت

کسایی
 

کسایی » دیوان اشعار » دشمنی مذهبی

 

هیچ نپذیری چون ز آل نبی باشد مرد

زود بخروشی و گویی نه صواب است ، خطاست

بی گمان ، گفتن تو باز نماید که تو را

به دل اندر غضب و دشمنی آل عباست

کسایی
 

کسایی » دیوان اشعار » به نوبهار ...

 

به نوبهار جهان تازه گشت و خرم گشت

درخت سبز عَلَم گشت و خاک مُعْلَم گشت

نسیم نیمشبان جبرئیل گشت مگر

که بیخ و شاخ درختان خشک مریم گشت

کسایی
 

کسایی » دیوان اشعار » جنازهٔ دوست

 

جنازهٔ تو ندانم کدام حادثه بود

که دیده ها همه مصقول کرد و رخ مجروح

از آب دیده چو طوفان نوح شد همه مرو

جنازهٔ تو بر آن آب همچو کشتی نوح

کسایی
 

کسایی » دیوان اشعار » نرگس

 

نرگس نگر، چگونه همی عاشقی کند

بر چشمکان آن صنم خَلُّخی‌نژاد

گویی مگر کسی بشد، از آب زعفران

انگشت زرد کرد و به کافور بر نهاد

کسایی
 

کسایی » دیوان اشعار » مرگ امیر

 

آن کس که بر امیر در مرگ باز کرد

بر خویشتن نگر نتواند فراز کرد

کسایی
 
 
۱
۶۶
۶۷
۶۸
۶۹
۷۰
۶۵۳۱