گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۹ - بخل کوه

 

گرچه پیوسته همه از زر و سیم

گنجها پر کند این کوه کلان

طرف های کمرش برف و یخست

بخل از این بیش نباشد به جهان

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۰ - پند

 

راز در گرمی سخن زنهار

تا نجوشد ز لفظ تو بیرون

گرت کتمان آن بکاهد تن

به کت اظهار آن بریزد خون

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۱ - وصف ناچخ شاه

 

ای عجب ناچخ دو مهره او

بوالعجب شد به کینه دشمن

مهره بارد به رزمگاه آری

مهره پشت و مهره گردن

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۲ - مدح سید رئیس ابن حسن

 

افتخار زمین و فخر و زمن

خواجه سید رئیس ابن حسن

آن که مهریست در میانه صدر

وآنکه بحریست زیر پیراهن

آنکه چرخیست وقت باد افراه

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۳ - به ابوالفرج رونی نویسد

 

ای خواجه بوالفرج نکنی یاد من

تا شاد گردد این دل ناشاد من

دانی که هست بنده آزاد تو

هر کس که هست بنده و آزاد من

نازم بدانکه هستم شاگرد تو

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۴ - چون بدیدم به دیده تحقیق

 

چون بدیدم به دیده تحقیق

که جهان منزل فناست کنون

راد مردان نیک محضر را

روی در برقع حیاست کنون

آسمان چون حریف نامنصف

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۵ - ستایش

 

ای گشته ملک ساکن ز امر روان تو

کرده جوان جهان را بخت جوان تو

نام تو و خطاب تو از سعد و از علوست

با سعد و با علوست همیشه قران تو

گردنده آسمانی و عدل آفتاب تو

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۶ - بهار نو

 

ملک نو و شاه نو نوروز و بهار نو

هر ساعتی از دولت پیدا شده کار نو

آسوده جهانداری در سایه عیش خوش

پوشیده شهنشاهی از ملک و شعار نو

ای بر تو ثنا کرده تاج زر و تخت زر

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۷ - ثناخوانی در کوهسار

 

در کوه پیش کبکان خواندم ثنای تو

کبکان شدند بسته به دام بلای تو

بر چشم سرمه کرده دویدند تا همه

روشن کنند دیده به عز لقای تو

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۸ - ضرورت

 

ای به تو گشته دل خرم قوی

سخت قوی پشتی دارم به تو

تا به ضرورت نرسد کار من

والله کابرام نیارم به تو

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۹ - تبارک الله ازین بخت و زندگانی من

 

تبارک الله ازین بخت و زندگانی من

که تا بمیرم زندان بود مرا خانه

اگر شنیدمی از دیگران حکایت خود

همه دروغ نمودی مرا چو افسانه

چو من مهندس دیدی که کردی از سمجی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۲۰ - درخواست حضور یکی از دوستان

 

ای به فضل و کفایت و دانش

دور گردون چو تو نیاورده

ببر من دوستانی آمده اند

هرگز از یکدیگر نیازرده

حال ها دیده کام ها رانده

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۲۱ - اثر بخت و طالع

 

گویند که نیکبخت و بدبخت

هست از همه چیز در فسانه

یک جای دو خشت پخته بینی

پخته به تنور در میانه

این بر شرف مناره افتد

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۲۲ - مدح سیف الدوله محمود

 

رسید نامه فتح و ظفر ز شاهنشاه

به سیف دولت شاه بلند حشمت و جاه

که برد حاجب نعمان سپه سوی مکران

به بخت و دولت سلطان به فر و عون اله

به تیغ روز نکو خواه ملک کرد سپید

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۲۳ - در زندان

 

روزن سمج مرا ز گردش گردون

رنگ سپیده زنند و گونه دوده

آینه او چو رنگ زد ز شب ابر

گردد بی شک ز صبح روز زدوده

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۲۴ - وصف کتاب

 

ای کتاب مبارک میمون

ای دلفروز دلکش دلخواه

کاغذ و حبر تو به حسن و به زیب

همچو روی سپید و زلف سیاه

بر کمال تو وقف کردم عقل

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۲۵ - به غرابی شاعر فرستاده

 

ای غرابی غریب نظمی تو

آن غرابی که اهل دام نه ای

گر تمامی ء آدمی به فناست

تو بدین نکته خود تمام نه ای

نیستی اهل لاف و کم سخنی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۲۶ - مدح عبدالحمید بن احمد

 

ای فلک ار جای فرشته شدی

چند از این عادت اهریمنی

هر چه خوری از نفس من خوری

وآنچه زنی بر جگر من زنی

خون رود از دیده من روز و شب

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۲۷ - توسل

 

ای به تو برپای شهریاری

وی به تو بر جای پادشایی

این ز پی کدیه می نگویم

نیست مرا عادت گدایی

جان و دل اندر ثنات بستم

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۲۸ - مدح خواجه ابوالقاسم

 

ای قلم دست خواجه را شایی

که بر آن دست نامدار شوی

در کف همچو ابر بوالقاسم

تو همی ابر تندبار شوی

درج او نوبهار گردد و تو

[...]

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۲۹۳
۲۹۴
۲۹۵
۲۹۶
۲۹۷
۶۳۷۹
sunny dark_mode