گنجور

 
مسعود سعد سلمان

ای به فضل و کفایت و دانش

دور گردون چو تو نیاورده

ببر من دوستانی آمده اند

هرگز از یکدیگر نیازرده

حال ها دیده کام ها رانده

باده ها خورده عیش ها کرده

به حضور تو آرزومندند

زان کجا با تواند خو کرده

پاک رفته رهیست بی مانع

باز کرده دریست بی پرده

بذله و بربطی و ربابی و نای

بر گرفته نوای سرپرده

خربزه هست گرمه تایی چند

زآن کجا نیست موسم سرده

سه‌یکی هست اگر نشاط کنی

اندر آب شبانه پرورده

ساقی ار سرخ روی ترکی نیست

هست ازین هندوی سیه چرده

ور تنعم کنی بدین چنگی

کت نهاده ست و خویش گسترده

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سنایی

ای زده بر فلک سراپرده

رخت بر تخت عیسی آورده

ای که از رشک نردبان فلک

با خود از خاک بر فلک برده

گر کسان گرسنه گرد تو در

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۲۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مولانا

مطرب جان‌های دل برده

تا به شب تا به شب همین پرده

جان‌هایی که مست و مخمورند

بر سر باده باده‌ای خورده

در خرابات مفردان رفته

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه