عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۱۰
فرسودنِ لعلِ آبدارت بر من
بنمودنِ زلفِ بیقرارت بر من
یک بوسه بخواهم و صدم عشوه دهی
وآنگه گویی ازین هزارت بر من
عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۱۱
ای جانِ همه جهان زکوةِ لبِ تو
رسته ز شکر برون نباتِ لبِ تو
دل در ظلماتِ زلفت از دست برفت
آه ار نرسد آبِ حیاتِ لبِ تو
عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۱۲
دل نیست کز آن ماه برنجد هرگز
کانجا دل کس هیچ نسنجد هرگز
هرکس سخن دهان او میگوید
لیکن سخنی درو نگنجد هرگز
عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۱۳
ای ماه به چهره یا گلی یا سمنی
وز خوش بوئی شکوفه یا یاسمنی
شیرین لب و پسته دهن و خوش سخنی
المنة للَّه که به دندان منی!
عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۱۴
از وعدهٔ کژ دل به غمت میافتد
وز کژگوئی راست کمت میافتد
جانا! سخن شکسته زان میگوئی
کز تنگی جان برهمت میافتد
عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۱۵
آنجا که سر زلف تو جانها ببرد
جانها چو غباری به جهانها ببرد
وانجا که لب لعل تو جان باز دهد
سرگردانی ز آسمانها ببرد
عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۱۶
آن خندهٔ خوش اگرچه پیوسته بهَست
اما به هزار و به آهسته بهَست
در بند درِ پستهٔ شورانگیزت
کان شوری پسته نیز در بسته بهَست
عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۱۷
آن دل که ز دست من کنون خواهی برد
خونی است که در میانِ خون خواهی برد
باری چو برون میبری از تن دل من
آخر به شکر خنده برون خواهی برد
عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۱۸
بر شاخِ دل شکسته یک برگم نیست
کز بی برگی بتر ز صد مرگم نیست
بی دانه چگونه برگ باشد آخر
بی دانهٔ نارِ لبِ تو برگم نیست
عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۱۹
چون گشت لبت به یک شکر ارزانی
از لعلِ لبت شکر چه میافشانی
من در عوض یک شکر از پستهٔ تو
دل دادم نقد و قلب مینستانی
عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۲۰
زهرم آید شکرستان بی لبِ تو
بگرفت مرا دل از جهان بی لبِ تو
گفتی که تو زود از لب من سیر شوی
بس سیر شدم بُتا ز جان بی لبِ تو
عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۲۱
چشمت که سبق به دلربائی او راست
در خون ریزی کام روائی او راست
گر جان خواهد رواست زیرا که لبت
صد جان دهدم که جان فزائی او راست
عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۲۲
کس مثل تو در جهانِ جان ماه نیافت
همتای تو یک دلبر دلخواه نیافت
جانا! سخن از دهانِ تنگت گفتن
کاری است که اندیشه در او راه نیافت
عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۲۳
من بی سر و سامانِ تو میخواهم زیست
سرگشته و حیرانِ تو میخواهم زیست
در چاهِ زنخدانِ تو میخواهم مرد
وز چشمهٔ حیوانِ تو میخواهم زیست
عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۲۴
چون گِرد مه از مشک سیه مور آورد
شیرینی خط بر شکرش زور آورد
فریاد مرا زین دلِ دیوانه مزاج
کز پستهٔ او بار دگر شور آورد
عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۲۵
زان پسته که شیرینی جان میخیزد
شوری است که از شکرستان میخیزد
چون خندهٔ پستهٔ تو بس با نمک است
این شور ز پستهٔ تو زان میخیزد
عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۲۶
در عشق دلم هیچ نمیسنجد از او
هر دم به غمی دگر همی رنجد از او
زان تنگ دهان میبنگویم سخنی
تنگ است دهان برون نمیگنجد از او
عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۲۷
گفتم:«شکری از دهنت، درگذری
ناگه ببرم تا که بیابم دگری»
گفتا: «دهنی چو چشم سوزن دارم
بیرون نشود زچشم سوزن شکری»
عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۲۸
دل، مست بتی عهدشکن دارم من
با او به یکی بوسه سخن دارم من
گفتم: «شکری» گفت که تعجیل مکن
بشنو سخنی که در دهن دارم من
عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۲۹
گفتم که «چنان شیفتهٔ آن دهنم
کز تنگی او تنگدل و ممتحنم»
گفتا که «دهانِ تنگ من روزی تست»
سبحان اللّه چه تنگ روزی که منم!