گنجور

 
عطار

من بی سر و سامانِ تو میخواهم زیست

سرگشته و حیرانِ تو میخواهم زیست

در چاهِ زنخدانِ تو میخواهم مرد

وز چشمهٔ حیوانِ تو میخواهم زیست