گنجور

عارف قزوینی » تصنیف‌ها » شمارهٔ ۳۴

 

خرابم کن ز می

ز بانگ چنگ و نی

عارف قزوینی
 

عارف قزوینی » تصنیف‌ها » شمارهٔ ۳۴

 

ای وطن من

تو لیلای منی

عارف قزوینی
 

عارف قزوینی » تصنیف‌ها » شمارهٔ ۲۶

 

یک رنگ ثابت زین میان کی یابی؟

ای نقش هستی خیرخواهت بازآ

عارف قزوینی
 

عارف قزوینی » تصنیف‌ها » شمارهٔ ۲۶

 

رفتی نماندی

بازآ که تا گل روید از خرّم گیاهت بازآ

عارف قزوینی
 

عارف قزوینی » دیوان اشعار » دردریات (مطایبه‌ها) » شمارهٔ ۲ - تیمورتاش نامه

 

بهار خوش و خرمی شد چو طی

رسد شام تاریک یلدای دی

عارف قزوینی
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۳۳ - حریق آمل

 

خاکِ آمل شده در زیرِ پیِ آتش‌، طی

ای مسلمانان‌، آبی بفشانید به وی

این همان خطهٔ نامی‌ست که از عهد قدیم

دورها کرده به امنیت و آسایش‌، طی

بوده در عهد منوچهر، یکی حصن عظیم

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۳۴ - تهران قبل از کودتا

 

ای مردم دلخون وطن‌، دغدغه تا کی

چون شه ز وطن دل بکند، دل بکن از وی

صد سال فزون رنج کشیدیم و ملامت

گشت ایران ویران و شد آباد ده ری

طی کرد ری از بغی و شقا، عزت ایران

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۳۵ - بهشت و دوزخ

 

خوش گفت این حدیث که شرطست کآدمی

گام آنچنان نهد که ننالد از او زمی

چون بر زمین خرامی‌، ای مرد خودستای

از کبر و از تفرعن‌، فرعون اعظمی

خاک زمین به‌جای تو نفرین همی کند

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۳۶ - ذم ری

 

اجل پیام فرستاد سوی کشور ری

که گشت روز تو کوتاه و روزگار تو طی

بریخت خون سلیل رسول‌، زاده سعد

به یاد میری تهران و حکم‌داری ری

از آن زمانه به نفرین خاندان رسول

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۱۶۱ - حرکت جوهری

 

گفت صوفی تن بود زندان جان

چون قفس کانجا نشانی بلبلی

گفتمش در اشتباهی ای رفیق

کی شود تن در بر جان حایلی‌؟

جسم‌، اضدادیست درهم بیخته

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۱۶۲ - انسان سازی

 

مرا درست به یاد اندرست عهد صبی

به روزگار لطیف تفرج و بازی

فتاد پارهٔ مومی ز دامن دایه

من آن ربودم و جستم چو آهو از تازی

چو سنگ بودم درآغاز و نرم گشت آخر

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » ترجیعات » در رثاء سیدالشهداء (‌ع‌)

 

ای فلک آل علی را از وطن آواره کردی

زان سپس در کربلاشان بردی و بیچاره کردی

تاختی از وادی ایمن غزالان حرم را

پس اسیر پنجهٔ گرگان آدمخواره کردی

جسم پاک شیرمردان را نمودی پاره پاره

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۲۵

 

چو پیدا شدت نزد شاهان فروغ

نگر تا نگویی بدیشان دروغ

سخن جز به آیین دانش مگوی

که نزد شهان باشدت آبروی

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۵۳

 

به مرد بدآیین مده وام هیچ

وگر وام خواهد ازو رخ بپیچ

گه وام دادن ره داد پوی

به آیین بده وام و بیشی مجوی

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۱۳

 

تو ای مرد افسونگر چیره‌دست

مبر سوی هر مار بر خیره دست

مبادا کت از این دلیری همی

زند زخم و بر جای میری همی

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » ترکیبات » ناصر الملک

 

ناصرالملک آن برید زشت‌پی

از فرنگ آمد شتابان سوی ری

شورها انگیخت در آغاز کار

با نواهای مخالف همچو نی

اکثریت گشت گردش چرخ زن

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » آیینۀ عبرت » بخش دوم - از اتابکان فارس تا نادرشاه افشار

 

لیک اکنون دفتر آل صفی شد منطوی

نیست یک تن کاندرین کشور نماید خسروی

خسروی جوئید بهر خویشتن راد و قوی

تا بریمش طاعت و فرمان ز راه نیکوئی

جمله گفتند آنکه راه خسروی پوید توئی

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » جنگ تهمورث با دیوها » رهنمون‌

 

بود با اهریمنان دانش‌فزون

پختن و معماری و رمی و فسون

خط و رسم وپوشش و بافندگی

پای کوبی‌، می کشی‌، خوانندگی

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » جنگ تهمورث با دیوها » رهنمون‌

 

کرده بر هردوره پیری مهتری

جسته خواهر با برادر همسری

هر پسر کاو مهتر ابنا بُدی

جانشین و وارث بابا شدی

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » جنگ تهمورث با دیوها » جنگ دیو و آدمی‌زاد

 

نور مردی از جبینش تافته

قلب‌ها از نعره‌اش بشکافته

سرفراز از مردی و آزادگی

دلکش و رعنا به عین سادگی

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۱۸۰
۱۸۱
۱۸۲
۱۸۳
۱۸۴
۱۹۱
sunny dark_mode