گنجور

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مسمطات » مسمط بهاریه در نعت حضرت حجه عصر عجل الله تعالی فرجه

 

ما نیز خوشتر آنکه بگیریم زلف دوست

آن رشته ئی که محکم از آن عهد ماست اوست

خاص اینکه با دغالیه سای و عبیر بوست

گوئی بباغ رهگذرش زان شکنج موست

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مثنوی » بخش ۱ - بسم الله الرحمن الرحیم

 

بود او مغز مغز و غیر او پوست

کدامین غیر گر باشد کسی اوست

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مثنوی » بخش ۱ - بسم الله الرحمن الرحیم

 

که بیند چشم دل با جلوه دوست

که تا ناخن ز ایوان دماغ اوست

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مثنوی » بخش ۱ - بسم الله الرحمن الرحیم

 

چو پردازد ز هستی مغز تا پوست

بگیرد پوست مغز از هستی دوست

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مثنوی » بخش ۱۲ - جواب

 

زمینی پادشاهش دولت دوست

سپهری کافتابش طلعت اوست

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مثنوی » بخش ۱۶ - جواب توضیح

 

بود او ملک حق حق ملکت اوست

ملیک مقتدر مالک بهر دوست

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مثنوی » بخش ۱۹ - ادامه

 

مرا گر کژ نباشد ابروی دوست

ستردن را سزد موئیست بر پوست

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مثنوی » بخش ۱۹ - ادامه

 

دل عارف بود وسعتگه دوست

نهایت کی پذیرد منزل اوست

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مثنوی » بخش ۲۱ - جواب

 

پس زانوی بنشسته ست بر پوست

سر سودائیش بر زانوی دوست

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مثنوی » بخش ۲۲ - فی المناجات

 

یکی شد مشتبه شد دوست با دوست

ندانم عشق باشد یا رگ و پوست

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مثنوی » بخش ۲۶ - توضیح

 

چو پور دوم آن آشفته دوست

ظهور جان جان در کسوت پوست

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مثنوی » بخش ۲۹ - جواب

 

بحق رد کرد این هستی که از اوست

ز سر تا پای او شد هستی دوست

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مثنوی » بخش ۳۰ - فی المناجات

 

بدید دل اگر سنگ و اگر روست

نباشد غیر جان در جامه پوست

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » ترکیب بند من واردات القلبیه فی معرفه الالهیه

 

زین مغز اگر بیفکنی پوست

اعصاب و عروق و جسم و جان اوست

صفای اصفهانی
 

میرزا آقاخان کرمانی » نامهٔ باستان » بخش ۹ - سلاله آجامیان

 

همان نامه ی آسمانی ازوست

که موبد همی خواندش زند و اوست

میرزا آقاخان کرمانی
 

میرزا آقاخان کرمانی » نامهٔ باستان » بخش ۸۳ - پادشاهی خسرو پرویز دوم بار

 

بفرمود تا زنده کندندش پوست

که با قیصر روم گشته است دوست

میرزا آقاخان کرمانی
 

حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

گر جهان دشمن جانند مرا جانان دوست

همه مغز است نصیب من و از آنان پوست

تاکه چوگان سر زلف فکندی بر دوش

ای بسا سر، که به میدان تو برگشته چو، گوست

سرب ار ریزد، و مس جیوه نگردد، زر و سیم

[...]

حاجب شیرازی
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۵ - در باب لزوم ختنه فرماید

 

خداوندا حدیثی با تو گویم

که تصدیقش نماید دشمن و دوست

شکوفه سرزد است از شاخ بادام

ولی بادام من ماند است در پوست

بگو تا پوست از تن برکشندش

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۴ - در اندرز احزاب سیاسی باتحاد و ترک اختلاف

 

یا بکش خصم را و برکن پوست

یا بدشمن سپار خانه دوست

یا بکش خصم را و برکن پوست

یا بدشمن سپار خانه دوست

یا بکش خصم را و برکن پوست

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۶ - خطاب به آقای میرزا هادی حایری و گله از ابناء زمان

 

چون دوست دشمنی کرد دشمن به از چنین دوست

چون پسته شد تهی مغز در آتش افکنش پوست

ادیب الممالک
 
 
۱
۹۱
۹۲
۹۳
۹۴
۹۵
۹۸
sunny dark_mode