عطار » وصلت نامه » بخش ۱۴ - مطلب در صفت عشاق الهی
نه سلوک ونه اصول و نه فروع
نه ره تقوی نه زهد ونه ورع
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۱۳ - وله ایضاً
بطالع سفر کردم اندر رکاب
زهی شوم طالع، زهی شوم طالع
بنان تهی از تو خرسند بودم
زهی مرد قانع، زهی مرد قانع
پس از عمری از تو همین است حاصل
[...]
کمالالدین اسماعیل » ملحقات » شمارهٔ ۸ - وله ایضا
مرا دوستی گفت قانع شو، ایرا
که همواره غمگین بود مرد طامع
قناعت نکو باشد آری و لیکن
هم آخر بچیزی توان بود قانع
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل هفدهم
یا ایها البرق الذی تلمع
من ای اکناف الحمی تسطع
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب دوم » داستان دهقان با پسر خود
اِذَا کُنتَ لَا تُرجَی لِدَفعِ مُلِمَّهٍٔ
وَ لَم یَکُ لِلمَعرُوفِ عِندَکَ مَطمَعُ
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب دوم » داستان دهقان با پسر خود
وَ لَا اَنتَ مِمَّن یُستَعَانُ بِجَاهِهِ
وَ لَا اَنتَ یَومَ الحَشرِ مِمَّن یُشفَّعُ
امامی هروی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۹
ای صاحبی که گردون گرد از جهان برآرد
گر یک نفس نباشد در حفظ تو طبایع
از حضرت تو لفظی وز نه فلک معانی
از خامهٔ تو حرفی وز صد کتب شرایع
کلک وانا ملت را زیبد که هست و باشد
[...]
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۶ - بردن پادشاه آن طبیب را بر بیمار تا حال او را ببیند
قال اطعمنی فانی جائع
واعتجل فالوقت سیف قاطع
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲۱ - بیان دوازده سبط از نصاری
هر فریقی مر امیری را تبع
بنده گشته میر خود را از طمع
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۲۴ - حسد کردن حشم بر غلام خاص
شمس باشد بر سببها مطلع
هم ازو حبل سببها منقطع
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۲۵ - کلوخ انداختن تشنه از سر دیوار در جوی آب
آب زور و آب شهوت منقطع
او ز خویش و دیگران نا منتفع
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۲۰ - اختیار کردن پادشاه دختر درویش زاهدی را از جهت پسر و اعتراض کردن اهل حرم و ننگ داشتن ایشان از پیوندی درویش
صید دین کن تا رسد اندر تبع
حسن و مال و جاه و بخت منتفع
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۱۴ - آمدن شیخ بعد از چندین سال از بیابان به شهر غزنین و زنبیل گردانیدن به اشارت غیبی و تفرقه کردن آنچ جمع آید بر فقرا هر که را جان عز لبیکست نامه بر نامه پیک بر پیکست چنانک روزن خانه باز باشد آفتاب و ماهتاب و باران و نامه و غیره منقطع نباشد
امر حق جانست و من آن را تبع
او طمع فرمود ذل من طمع
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۱۴ - آمدن شیخ بعد از چندین سال از بیابان به شهر غزنین و زنبیل گردانیدن به اشارت غیبی و تفرقه کردن آنچ جمع آید بر فقرا هر که را جان عز لبیکست نامه بر نامه پیک بر پیکست چنانک روزن خانه باز باشد آفتاب و ماهتاب و باران و نامه و غیره منقطع نباشد
امر و فرمان بود نه حرص و طمع
آن چنان جان حرص را نبود تبع
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۲۵ - حکایت آن گاو کی تنها در جزیرهایست بزرگ، حق تعالی آن جزیرهٔ بزرگ را پر کند از نبات و ریاحین کی علفِ گاو باشد. تا به شب آن گاو همه را بخورَد و فربه شود چون کوه پارهای. چون شب شود خوابش نبرَد از غصه و خوف کی همه صحرا را چریدم فردا چه خورم تا ازین غصه لاغر شود. همچون خلال روز برخیزد همه صحرا را سبزتر و انبوهتر بیند از دی؛ باز بخورَد و فربه شود باز شبش همان غم بگیرد سالهاست کی او همچنین میبیند و اعتماد نمیکند
باز شب اندر تب افتد از فَزَع
تا شود لاغر ز خوف منتَجَع
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۷۳ - دادن شاه گوهر را میان دیوان و مجمع به دست وزیر کی این چند ارزد و مبالغه کردن وزیر در قیمت او و فرمودن شاه او را کی اکنون این را بشکن و گفت وزیر کی این را چون بشکنم الی آخر القصه
قیمتش بگذار بین تاب و لمع
که شدست این نور روز او را تبع
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۲ - حکایت آن صیادی کی خویشتن در گیاه پیچیده بود و دستهٔ گل و لاله را کلهوار به سر فرو کشیده تا مرغان او را گیاه پندارند و آن مرغ زیرک بوی برد اندکی کی این آدمیست کی برین شکل گیاه ندیدم اما هم تمام بوی نبرد به افسون او مغرور شد زیرا در ادراک اول قاطعی نداشت در ادراک مکر دوم قاطعی داشت و هو الحرص و الطمع لا سیما عند فرط الحاجة و الفقر قال النبی صلی الله علیه و سلم کاد الفقر ان یکون کفرا
گفت مرد زاهدم من منقطع
با گیاهی گشتم اینجا مقتنع