ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۶۳ - در صفت ماهتابی
یقین دان بی وفا ر ا کشته باید
ببینم تا چه دیگر پیشم آید
ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۶۵ - آمدن سگریو با لشکر خویش و فرستادن کسان خود هرچهار طرف از برای خبر سیتا
بگفتا سوی مغرب رفته باید
که ماه عید زان سو ره نماید
ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۷۴ - رخصت شدن هنونت از سیتا
پری گفتا چو جانم رفته باید
و لیکن چند چیزم مانع آید
ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۷۹ - دیدن راون لشکر رام را به بالای قصر و عتاب کردن وزیران خود را
نه آسان بسته کاری برگشاید
به نیرنگ و فسون کوشیده باید
ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۸۰ - نمودن راون طلسم رام را به سیتا جهت فریب دادن او و زاری کردن سیتا و دلاسا دادن ترجنا او را
دلم بی ابرویش کاری نیاید
که قربان بی کمان کس را نشاید
ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۸۱ - فرستادن راون سک و سارن دیوان را به جاسوسی لشکر رام و حقیقت شنیدن لشکر رام را از آن جاسوس و قلعه بندی کردن راون
بگوید هر سخن کان گفته باید
به گفتار و به کردار آزماید
ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۹۵ - بیدار کردن کنب کرن برادر خود را از خواب برای جنگ رام و بیدار شدن کنب کرن
ازان نکهت ز خواب خوش بر آید
پی نظاره چشمان برگشاید
ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۹۹ - جنگ رام با راون و کشته شدن راون به دست رام به تیرهای هلاهل که سهیل داده بود
که سعی رام را همت فزاید
سواره جنگ با راون نماید
ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۱۰۱ - پادشاهی دادن رام ببیکن را و رفتن در شهر لنکا
که لنکا را تماشا کرده باید
درین رفتن تأمل می نشاید
ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۱۰۲ - آمدن اندر با دیوته های هر سه لوک به مبارکبادی رام
نشان پای سگ بر جا نماید
در آن منزل فرشته در نیاید
ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۱۰۵ - آمدن رام در شهر و دیدن برادران و شادی کردن رام و جلوس او بر تخت پدر خود
به داد و عدل ز انسان شد که باید
به لطف و خلق صد چندان که شاید
ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۱۰۶ - بیان صحبت شدن رام با سیتا
به گرمی شوق مشتاقان فزاید
پس آنگه روی دلداران نماید
ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۱۰۷ - حسد بردن خواهر رام بر سیتا و فریب دادن او سیتا را
کزینسان کار از سیتا نیاید
که مومن بت پرستی را نشاید
ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۱۱۷ - جنگ لچمن با لو و کش و خسته شدن لچمن به دست ایشان
سزای دشمنان زانسان نماید
که از وی مرگ را هم غیرت آید
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۰
خدای عزوجل گر ببخشدم شاید
سزای بندگیش چون ز من نمیآید
بهر چه بستم جز حق شکسته باز آمد
دل مرا به جز از یاد حق نمیشاید
برای توشهٔ عقبی بسی نمودم سعی
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۱
در سر چو خیال تو درآید
درهای فرح برخ گشاید
هرگاه به یاد خاطر آئی
فردوس برین بخاطر آید
نام تو چو بر زبان رانم
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۲
شکر تو چسان کنم که شاید
از جز تو ثنای تو نیاید
گر هم نکنم ثنا چه گویم
نطقم بچه کار دیگر آید
آن لب که ثنای تو نگوید
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۳
زاهدم گفت زهد میباید
از من این کارها نمیآید
جام می گیرم ار بکف گیرم
شاهدی گر کشم ببر شاید
زهد جز اهل عقل را نسزد
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۴
زهد و تقوی ز من نمیآید
میکنم آنچه عشق فرماید
کردهام خویش را بدو تسلیم
میکند با من آنچه میباید
بکف عشق دادهام خود را
[...]
وحیدالزمان قزوینی » شهرآشوب کوچک » بخش ۲۳ - صفت رنگرز
خورشید چو از شبم برآید
چون پنجه ی رنگ رز نماید