چنین گویند روز فتح لنکا
ببیکن گفت با رام صف آرا
که لنکا را تماشا کرده باید
درین رفتن تأمل می نشاید
تفرجها بسی در شهر لنکاست
که شهر زر یکی از دینی هاست
به گرداگرد او زرین حصار است
در و دیوار او گوهر نگار است
جواب آن سخن رام گهر بار
تبسم کرده داده با پرستار
که چشم همتم زین سیر سیر است
ترا بخشیده ام این قلعه دیر است
چو بخشیدم نه اکنون زا ن رام است
نظر کردن برو دانم حرام است
تعال ی الله! چه خوش بود آن زمانه
در آن مردان جوانمرد و یگانه
چهل فرسنگ آن شهر از زر ناب
مرصع از جواهرهای شب تاب
به دم بخشید زآن دیگری کرد
دگر ره بر زبان نامش نیاورد
کنون کس را اگر بخشند یک خس
ستانند این جهان هر بار واپس
ببیکن یافت رخصت رفت در شهر
بنوشد جانشین زهر پا زهر
به تخت زر به سر بنهاد افسر
برادر شست بر جای برادر
زمشرق تا به مغرب نره دیوان
شده فرمانبرانش از دل و جان
جهان از دیرگاه این اسم دارد
کهن را بدرود، نو را بکارد
فلک را غم ز مرگ هیچ کس نیست
دلش را جز دل آزاری هوس نیست
کدامین کس برای خویشتن زیست
که زد خنده سحر گه، شا م بگریست
غم و شادی و مرگ و زندگانی
شب و روزاند با هم تو أمانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن درباره روز فتح لنکا و زیباییهای آن شهر است. در آن صحبت از تماشا و تفریح در شهر لنکا میشود که به خاطر طلا و جواهراتش معروف است. رام، شخصیت اصلی، تصمیم میگیرد که به این شهر برود و زیباییهای آن را ببیند. او در عین حال به اهمیت بخشش اشاره میکند و بر این نکته تأکید میکند که دیدن این مکان برای او ممنوع است. نویسنده به زیباییهای شهر با توصیفهای شگفتانگیز و همچنین به چالشهای زندگی از جمله غم و شادی پرداخته است و پیام میدهد که زندگی شامل هر دو سوی سکه است. به طور کلی، این متن ترکیبی از زیباییهای دنیای مادی و مفاهیم عمیق انسانی است.
هوش مصنوعی: در روز پیروزی بر لنکا، بیگن به رام گفت که باید صفی آماده کنند.
هوش مصنوعی: کسی که زیباییها و جاذبههای دنیا را دیده باشد باید در رفتن و از دست دادن آنها بیشتر دقت کند و تأمل کند.
هوش مصنوعی: در شهر لنکاست، جذابیتهای زیادی برای گشت و گذار وجود دارد که این شهر به خاطر ثروت و زیباییهایش معروف است.
هوش مصنوعی: به دور او دیوار و حصاری طلایی ساخته شده است و دیوارهای او مانند جواهر میدرخشند.
هوش مصنوعی: جواب آن سخن را با لبخندی پر از شادی و طروات به پرستار داده است.
هوش مصنوعی: چشم من به تو دوخته شده و همتم به تحرک توست، بنابراین این قلعه قدیمی را برای تو رها کردهام.
هوش مصنوعی: وقتی که چیزی را به کسی بخشیدم، حالا از نگاه کردن به او احساس بهت و شعف دارم، اما میدانم که این کار نادرست است.
هوش مصنوعی: به سوی خدا برو! چه زیبا بود آن زمان که مردان جوانمرد و بینظیری در میان بودند.
هوش مصنوعی: مسافت آن شهر چهل فرسنگ است و آذین شده با طلا و جواهرهایی که در شب میدرخشند.
هوش مصنوعی: او به کسی که به او کمک کرده بود، پاداش داد و از آن شخص دیگر، بهطور متفاوتی یاد کرد، اما نام او را بر زبان نیاورد.
هوش مصنوعی: اکنون اگر به کسی چیزی بخشند، در عوض یک خس را میگیرند، زیرا این دنیا هر بار ما را به عقب میبرد.
هوش مصنوعی: ببیکن اجازه پیدا کرد که به شهر برود و جانشین زهر را بنوشد و از سم پا بکشد.
هوش مصنوعی: برادر بر روی تخت زرین تاج گذاشت و جایگاه برادرش را با قدرت و شکوه حفظ کرد.
هوش مصنوعی: از شرق تا غرب، همه روشنی و تاریکی در هم آمیختهاند و فرمانداران این سرزمینها با تمام وجود در پی اجرای حکم و دستور هستند.
هوش مصنوعی: جهان از زمانهای قدیم به این نام شناخته میشود، اما اکنون زمان وداع با گذشته و کاشتن نویدهای تازه است.
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر مرگ هیچکسی غمگین نیست و دل کسی جز دل کسانی که آرزوهای پُرآزار دارند، غم و اندوهی ندارد.
هوش مصنوعی: چه کسی تا کنون برای خود زندگی کرده است که با خندههای صبحگاهی، شب را گریسته باشد؟
هوش مصنوعی: غم و شادی و مرگ و زندگی در کنار هم هستند، روز و شب هر دو به صورت یکجا وجود دارند، تو در این میان در آرامش باش.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.