وحشی بافقی » ناظر و منظور » دایرهٔ پرگار سخن را از پرگار خانهٔ دو زبان ساختن و در میدانگاه خاتمهٔ بیان علم فراغت افراختن و خاتمه سخن را به مناجات مثنی کردن و نامهٔ کن و خامهٔ قدرت تمام نمودن رسالهٔ رسالت به نعمت مهر محمدی ختم نمودن
چنین بیغش زری از کان برآید
چه کان کز مادر امکان بزاید
وحشی بافقی » ناظر و منظور » دایرهٔ پرگار سخن را از پرگار خانهٔ دو زبان ساختن و در میدانگاه خاتمهٔ بیان علم فراغت افراختن و خاتمه سخن را به مناجات مثنی کردن و نامهٔ کن و خامهٔ قدرت تمام نمودن رسالهٔ رسالت به نعمت مهر محمدی ختم نمودن
به هر آلودهای کی رو نماید
نقاب غیب کی از رو گشاید
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۲۵ - در بیان گرفتاری فرهاد به کمند عشق شیرین
اگر رنجد و گر یاری نماید
هم از خود کاهد و برخود فزاید
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۲۸ - در صفت مرغزاری که شیرین در آنجا آسایش نموده و گفتگوی او با دایه در ستایش حسن خویش
فضایی خوشتر از فردوس باید
که آنجا خاطر شیرین گشاید
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۲۸ - در صفت مرغزاری که شیرین در آنجا آسایش نموده و گفتگوی او با دایه در ستایش حسن خویش
کسی کش خسرو و فرهاد باید
کجا از سرو و بیدش یاد آید
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۱ - در افزونی محبت فرهاد و شور عشق او در فراق شیرین
که نزهتگاه جانان سینه باید
چو دل جایش درون سینه شاید
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۱ - در افزونی محبت فرهاد و شور عشق او در فراق شیرین
که چون آن گنج خوبی در برآید
چو جان جایش به غیر دل نشاید
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۱ - در افزونی محبت فرهاد و شور عشق او در فراق شیرین
چو شیرین حلقهٔ گیسو گشاید
چو من سد چون تواش در چنبر آید
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۱ - در افزونی محبت فرهاد و شور عشق او در فراق شیرین
وگر گردون موافق با من آید
تو چون بندی دری او چون گشاید
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۲ - در اظهار نمودن شیرین محبت خویش را به آن غمین مهجور
چو عاشق را مراد خویش باید
به رویش کی در وصلی گشاید
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۲ - در اظهار نمودن شیرین محبت خویش را به آن غمین مهجور
مگر ، چون گشت آن صحرا نماید
گره از عقدهٔ خاطر گشاید
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۲ - در اظهار نمودن شیرین محبت خویش را به آن غمین مهجور
در اینجا نیز چندی بود باید
که تا بینم از گردون چه زاید
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۴ - در رفتن شیرین به کوه بیستون و گفتگوی او با فرهاد و بیان مقامات محبت
فرشته دیو را کی در خور آید
که همچون خویشتن دیریش باید
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۴ - در رفتن شیرین به کوه بیستون و گفتگوی او با فرهاد و بیان مقامات محبت
همه دل میبرد دین میرباید
جهان را بی دل و دین مینماید
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۵ - در ستایش پنهان نمودن راز نهانی که آسایش دو جهانیست
چو شیرین همچو فرهادیش باید
چرا پرویز را شکر نشاید
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۷ - در نوشتن شیرین جواب خسرو را و عتاب کردن بدو در عشق و محبت با دیگران
مخور چندین غم شیرین نباید
که درعیش تو نقصانی در آید
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۴۳ - در بیان مصاحبت شیرین با فرهاد در آن شب
بگفتا یک دو ساغر خورد باید
بگفتا هر چه فرمایی تو شاید
شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵
آن حرف که از دلت غمی بگشاید
در صحبت دل شکستگان میباید
هر شیشه که بشکند، ندارد قیمت
جز شیشهٔ دل که قیمتش افزاید
شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۰
کاری ز وجود ناقصم نگشاید
گویی که ثبوتم انتفا میزاید
شاید ز عدم، من به وجودی برسم
زان رو که ز نفی نفی، اثبات آید