گنجور

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۱۱ - حکایت

 

گوزنی بس قوی بنیاد باید

که بر وی شیر سیلی آزماید

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۲۵ - در بیان گرفتاری فرهاد به کمند عشق شیرین

 

اگر رنجد و گر یاری نماید

هم از خود کاهد و برخود فزاید

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۱ - در افزونی محبت فرهاد و شور عشق او در فراق شیرین

 

که نزهتگاه جانان سینه باید

چو دل جایش درون سینه شاید

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۱ - در افزونی محبت فرهاد و شور عشق او در فراق شیرین

 

که چون آن گنج خوبی در برآید

چو جان جایش به غیر دل نشاید

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۱ - در افزونی محبت فرهاد و شور عشق او در فراق شیرین

 

چو شیرین حلقهٔ گیسو گشاید

چو من سد چون تواش در چنبر آید

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۱ - در افزونی محبت فرهاد و شور عشق او در فراق شیرین

 

وگر گردون موافق با من آید

تو چون بندی دری او چون گشاید

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۲ - در اظهار نمودن شیرین محبت خویش را به آن غمین مهجور

 

در اینجا نیز چندی بود باید

که تا بینم از گردون چه زاید

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۴۳ - در بیان مصاحبت شیرین با فرهاد در آن شب

 

بگفتا یک دو ساغر خورد باید

بگفتا هر چه فرمایی تو شاید

وحشی بافقی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵

 

آن حرف که از دلت غمی بگشاید

در صحبت دل شکستگان می‌باید

هر شیشه که بشکند، ندارد قیمت

جز شیشهٔ دل که قیمتش افزاید

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۰

 

کاری ز وجود ناقصم نگشاید

گویی که ثبوتم انتفا می‌زاید

شاید ز عدم، من به وجودی برسم

زان رو که ز نفی نفی، اثبات آید

شیخ بهایی
 
 
۱
۴۷
۴۸
۴۹
۵۰
۵۱
۶۰