گنجور

کمال‌الدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۶۰ - ایضا له

 

بزرگوارا دانی که نه ز تقصیرست

اگر دعا گو بر درگه تو پیدا نیست

ز روی ظاهر و صورت رهی گر آنجا نیست

رواست؛ زانکه بصورت رهی گرانجا نیست

کمال‌الدین اسماعیل
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل چهارم

 

گفتا هر دل بعشق ما بینا نیست

هر جان صدف گوهر عشق ما نیست

سودای وصال ما تراتنها نیست

لیکن قد این قبا بهر بالا نیست

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » رسالهٔ عشق و عقل (معیار الصدق فی مصداق العشق) » بخش ۶ - فصل

 

گفتا هر دل بعشق ما بینا نیست

هر جان صدف گوهر عشق ما نیست

سودای وصال ما ترا تنها نیست

لکن قد این قبا بهر بالا نیست

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵

 

گفتا: هر دل به عشق ما بینا نیست

هر جان صدف گوهر عشق ما نیست

سودای وصال ما ترا تنها نیست

لیکن قد این قبا به هر بالا نیست

نجم‌الدین رازی
 

امامی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

با عشق دلی که آشنا نیست

جامست ولی جهان نما نیست

دل آیینه ی خدا نمائیست

گر آنگه بغیر مبتلا نیست

رو، ز آینه رنگ غیر بزدای

[...]

امامی هروی
 

عراقی » لمعات » لمعۀ چهاردهم

 

خیال کژ مبر اینجا و بشناس

هر آن کو در خدا گم شد خدا نیست

عراقی
 

عراقی » عشاق‌نامه » فصل دهم » بخش ۹ - حکایت ماضیه

 

صحن جان را چراغ پیدا نیست

مگر آن دل شکار اینجا نیست؟

عراقی
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۸

 

ای عقل برو که عاقلی اینجا نیست

گر موی شوی موی ترا گنجانیست

روز آمد و روز هر چراغی که فروخت

در شعلهٔ آفتاب جز رسوا نیست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱۹

 

درویشی و عاشقی به هم سلطانیست

گنجست غمِ عشق ولی پنهانیست

ویران کردم بدست خود خانهٔ دل

چون دانستم که گنج در ویرانیست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۹۵

 

گم باد سَری که آن سَران را پا نیست

وان دل که بجان غرقهٔ این سودا نیست

گفتند در این میان نگنجد موئی

من موی شدم از آن مرا گنجانیست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۰۹

 

مرغ جان را میل سوی بالا نیست

در شش جهتش پر زدن وپروا نیست

گفتی به کجا پرد که او را یابد

نی خود بکجا پرد که آنجا جا نیست

مولانا
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱

 

تو را چو در همه عالم به حسن یکتانیست

ازان به حال منت هیچگونه پروا نیست

تو را به ماه درخشنده نسبتی نکنم

که ماه را رخ گلگون و چشم شهلا نیست

غریب نیست که روی تورشک خورشید است

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹۴

 

زلف تو که دل در شکنش زندانیست

دزد است و به آویختگی ارزانیست

دل برد و هزار کس گواهند بر این

وان شوخ هنوز برسر پیشانیست

مجد همگر
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۱۸
sunny dark_mode