گنجور

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۷ - اندر باز آمدن دایه به نزدیک رامین به باغ

 

بدو گفت ای گرامی تر ز جانم

به زیب و خوبی افزون از گمانم

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۷ - اندر باز آمدن دایه به نزدیک رامین به باغ

 

گرفتاری ترا باشد به جانم

بدان سر جان خویش از تو ستانم

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۱ - آگاه شدن شاه موبد از کار ویس و رامین

 

ز شهر خویش رامین را برانم

دگر هرگز به نامش بر نخوانم

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۱ - آگاه شدن شاه موبد از کار ویس و رامین

 

کنون خواهی بکش خواهی برانم

و گر خواهی بر آور دیدگانم

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۳ - رفتن ویس از مرو شاهجان به کوهستان

 

به خون مصقول کن رنگ رخانم

سیاهی را بشوی از دیدگانم

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۶ - پاسخ فرستادن ویرو پیش موبد

 

که من یک ماه زی تو میهمانم

ترا یک سال از آن پس میزبانم

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۸ - گردیدن شاه موبد به گیتى در طلب ویس

 

کنون در عاشقی بس ناتوانم

چنان گشتم که گر بینم ندانم

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۱ - آگاهى یافتن موبد از قیصر روم و رفتن به جنگ

 

درین اندیشه روز و شب چنانم

که با من نیست پنداری روانم

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۳ - زارى کردن ویس از رفتن رامین

 

چه طوفانست گویی بر روانم

که جیحون می‌رود از دیدگانم

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۳ - زارى کردن ویس از رفتن رامین

 

به اندرزت همین گفتن توانم

که چاره جز شکیبایی ندانم

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۶ - مویه کردن شهرو پیش موبد

 

به خون ویسه گر جیحون برانم

ز خون دشمان وز دیدگانم

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۶ - مویه کردن شهرو پیش موبد

 

بر آن بی مهر چو نان مهربانم

که او را دوستر دارم ز جانم

فخرالدین اسعد گرگانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۴۹
sunny dark_mode