ای زآفتاب رویت مه برده شرمساری

پیداست بر رخ تو آثار بختیاری

اندر بیان نگنجد واندر زبان نیاید

از عشق آنچه دارم و از حسن آنچه داری

ای نوش داروی جان اندر لبت نهفته

[...]

ز بار عشق توام طالب سبکساری

ولی چه چاره که دولت نمی‌دهد یاری

که کرد بر من مسکین بَدَل به جز عشقت

نشاط را به غم و خواب را به بیداری

گناه کردم و با روی تو ز زلفت گفت

[...]

ای ز بازار جهان حاصل تو گفتاری

عمر تو موسم کارست و جهان بازاری

اندرآن روز که کردار نکو سود کند

نکند فایده گر خرج کنی گفتاری

همچو بلبل که برافراز گلی بنشیند

[...]

ز جوهر تا عرض راهست تاری

هیولا تا کند صورت نگاری

دلی شوریده شکلی بیقراری

دلی دیوانه‌ای آشفته کاری

چو زلف کافران آشفته کاری

سیه روئی پریشان روزگاری

نمی‌آسودم از فریاد و زاری

نمی‌ترسیدم از دشنام و خواری

در آن شبهای تار از بیقراری

چو بسیاری بنالیدم بزاری

همه وقتی در این شب‌های تاری

گهی نالد گهی گرید بزاری

منم آن بیدلی کز بیقراری

کنم بر درگهت فریاد و زاری

چو احوالم سراسر عرضه داری

یکایک قصهٔ من برشماری

نگیرد دستت این آشفته کاری

به کارت ناید این فریاد و زاری

برو میساز با اندوه و خواری

که سازد عاشقان را بردباری

فتادم باز در پایش به خواری

بدو گفتم ز روی بیقراری

بکن پروازی ای باز شکاری

بنه گامی مگر در دامش آری

به امیدی تو هم امیدواری

چه باشد گر امید ما بر آری

قدم در ره نهاد از روی یاری

به جان آورد شرط جان سپاری

دگر بر عاشقان خویش خواری

مکن گر طاقت خواری نداری

نمیپردازم از شوقت به کاری

ندارم در جهان غیر از تو یاری

دم جانبخش باد نوبهاری

جهان میکرد پر مشگ تتاری