گنجور

اوحدی » جام جم » بخش ۶۴ - در کسب علم و شرف علما

 

میده، ار زانکه مایه‌ای داری

مستعد کمال را یاری

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۷۷ - در بی‌وفایی جهان و خرسندی به حکم قضا

 

چند ازین رنج و چند ازین خواری؟

بهر چیزی که زود بگذاری

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۷۷ - در بی‌وفایی جهان و خرسندی به حکم قضا

 

در نگر تا: کجاست غم‌خواری؟

غم اوخور، چو میکنی کاری

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۸۷ - در معنی خلوت

 

طیش و کفران و مردم‌آزاری

هزل و غذر و نفاق و خونخواری

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۸۸ - در آداب مریدی

 

دیدم و نیست در جهان باری

بهتر از عجز و نیستی کاری

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۹۲ - در فضیلت بی‌خوابی

 

شود از آب چشم و بیداری

بر زبان چشمهٔ سخن جاری

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۱۰۲ - مثال

 

گاه خندی، ولی ز پنداری

گاه گریی، ولی به صد زاری

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۱۰۴ - در مرتبهٔ عقل و جان

 

عقل شمعست و علم بیداری

نفس خواب و هوس شب تاری

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۱۱۶ - در منع تقلید

 

ای برادر، چو با خرد یاری

نظری کن به نور بیداری

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۱۲۵ - درصفت بهشت و مراتب آن

 

گرتو از بهر باغ در کاری

در ده این باغ‌ها بسی داری

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۱۲۵ - درصفت بهشت و مراتب آن

 

نه به اخلاص میکنی کاری

زان درختت نمیدهد باری

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۱۲۷ - در معارج ارواح و ابدان و عذاب ایشان

 

تهمت و جهل و حسرت و خواری

فرقت و گمرهی و بی‌یاری

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۱۲۷ - در معارج ارواح و ابدان و عذاب ایشان

 

تا نباید بلابه و زاری

مال خود خواستن بدین خواری

اوحدی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ١۴٩ - وله ایضاً در مدح علاءالدین محمد

 

بر آمدم صبحدم باد بهاری

جهان خوشبوی گشت از مشک تاری

چه باد خوش نفس بود اینکه بشکست

بیکدم قیمت مشک تتاری

مگر هر صبحدم بر رهگذارت

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۰

 

تو آن نئی که ندانی طریق دلداری

ولی چه شود که با ما نمیکنی یاری

بعهد چین سر زلف شام پیکر تو

سیاهروی جهان گشت مشک تا تاری

چنان ز عشق تو مستم که دل نمیخواهد

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۶

 

چو بلبل از سر مستی گذشتم سوی گلزاری

نمود از هجر رخسارت بچشمم هر گلی خاری

دلم میگفت با چشمت که خوردی خونم از مستی

ولی لعل ترا دیدم ز خون دل نشان داری

بدل گفتم که خون ما ز لعلش خواه اگر خواهی

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٧٧٩

 

الا ای نسیم صبا از ره لطف

گذر کن بخاک در شهریاری

که بوسد ز بهر شرف پای تختش

کجا باشد اندر جهان تاجداری

زمن عرضه کن اینسخن گر توانی

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٧٨۵

 

ای خردمند اگر همی خواهی

که شوی شهره در نکو کاری

جهد کن تا غلام و خدمتکار

بیش از ابناء جنس خود داری

زانکه روزی یک بیک ایزد

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٧٩٣

 

اگر چه ابر بلای سپهر زنگاری

فشاند بر گل زردم سرشک گلناری

هنوز همت ما سر بدان فرو نارد

کزو برم بر کس قصه ستمکاری

دلا نصیحت ابن یمین بجان بپذیر

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٨٠٧

 

بیادگار من ای یار اگر نگهداری

یکی لطیفه نویسم ز غایت یاری

زمانه در گذرست و اجل ز پی تازان

بهوش باش که فرصت ز دست نگذاری

ابن یمین
 
 
۱
۷۰
۷۱
۷۲
۷۳
۷۴
۱۲۵
sunny dark_mode