گنجور

 
ابن یمین

الا ای نسیم صبا از ره لطف

گذر کن بخاک در شهریاری

که بوسد ز بهر شرف پای تختش

کجا باشد اندر جهان تاجداری

زمن عرضه کن اینسخن گر توانی

از آن پس که خواهی ازو زینهاری

که گر من برین در بنانی نیرزم

برین آستان پس چه باشم غباری

اجازت دهد تا نهم رو بملکی

که ارزم بنانی در آنملک باری

گواهی نه بر حال من بنده آنکس

که نتوان نهفتن ازو هیچ کاری

که چاکر درین اختیاری ندارد

رسانید کارش بجان اضطراری

رهی در جنابت گلی گر نباشد

نه آخر بگلشن بود نیز خاری

سحاب کرم را چه نقصان در آید

که آبی زند بر لب خاکساری