گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۶

 

باغ بهشت بیند بی‌داغ انتظاری

آن کش ز در درآید هر لحظه چون تو یاری

بر صیدگاه دولت نگرفته‌اند هرگز

شاهان به باز و شاهین زین خوب‌تر شکاری

چون بلبل ار بنالم واجب کند کزین سان

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۷

 

پادشاهست آنکه دارد در چنین خرم بهاری

ساقیی سرمست و جامی، مطربی موزون و یاری

نوش کن جام صبوح و کوش کز شاخ گل‌تر

بلبلی هر دم بنالد، بلکه چون بلبل هزاری

چون به دستم باده دادی شیر گیرم کن به شادی

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۸

 

ز تورانیان تنگ چشمی سواری

در ایران به زلف سیه کرد کاری

که کافر نکردست بر دین پرستی

که دشمن نکردست با دوستداری

دهانش خموشی، لبش باده نوشی

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۹

 

ساقی، بده شرابم، کندر چنین بهاری

نتوان شراب خوردن بی‌مطربی و یاری

یاری لطیف باید، گوینده‌ای موافق

تا می‌تواند از تن کردن بدل گذاری

آن کش نشسته باشد در خانه لاله‌رویی

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۰

 

من به هر جوری نخواهم کرد زاری

زانکه دولت باشد از خوی تو خواری

گفته‌ای: خونت بریزم،سهل باشد

بعد ازین گر بر سرم شمشیر باری

گو: بیاموز، ابر نیسانی، ز چشمم

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۴ - وله نورالله قبره

 

عمر گذشت، ای دل شکسته، چه داری؟

چارهٔ کاری نمی‌کنی، به چه کاری؟

روز بیهوده صرف کرده‌ای، اکنون

گریهٔ بیهوده چیست در شب تاری؟

آنچه ز عمر تو فوت گشت ز روزی

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۵ - وله بردالله مضجعه

 

کردم اندیشه تاکنون باری

برنیامد ز دست من کاری

گر ز قرب و قبول آن حضرت

رتبتی یافت خوب کرداری

من چنانم ز شرم بار گناه

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۶ - وله نورالله قبره

 

گریان در آخر شب، چون ابر نوبهاری

بر خاک نازنینی کردم گذر به زاری

نزدیک او چو رفتم، خاکش به دیده رفتم

دیگر ز سر گرفتم آیین سوگواری

گفتم که : ای گذشته، ما را به غصه هشته

[...]

اوحدی
 

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۳۰ - فرد

 

نخواهم با تو پیوستن به یاری

تو خواهی گریه میکن، خواه زاری

اوحدی
 

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۵۰ - غزل

 

چو با من رای پیوندی نداری

دلم سیر آمد از پیوند و یاری

نه خوی آن که از من عذر خواهی

نه بوی آن که بر من رحمت آری

سرم شد خیره، تا کی ناامیدی؟

[...]

اوحدی
 

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۵۸ - فرد

 

نشاید در تو پیوستن به یاری

نباید کرد با تو دوستداری

اوحدی
 

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۷ - نامهٔ اول از زبان عاشق به معشوق

 

نسیم باد نوروزی، چه داری؟

گذر کن سوی آن دلبر به یاری

اوحدی
 

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۱۲ - حکایت

 

درین منزل نبینی دوستداری

که گر کاری فتد آید به کاری

اوحدی
 
 
۱
۶۸
۶۹
۷۰
۷۱
۷۲
۱۲۷