گنجور

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۷ - اندر باز آمدن دایه به نزدیک رامین به باغ

 

بدان مسکین چنان بخشایش آرم

که با زاریش جان را خوار دارم

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۸ - دیدن ویس رامین را و عاشق شدن بر او

 

سر از فرمان تو بیرون نیارم

تن و جان را دریغ از تو ندارم

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۹ - رفتن دایه بار دیگر به پیش ویس و حال گفتن

 

چه آشفته‌ست بخت و روزگارم

چه بد فرجام و دشوارست کارم

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۱ - آگاه شدن شاه موبد از کار ویس و رامین

 

چه باشد گر به مهرش جان سپارم

که من خود جان برای مهر دارم

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۳ - رفتن ویس از مرو شاهجان به کوهستان

 

دو چشم خویش را از بن برآرم

که با هجرانش کوری دوست دارم

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۸ - گردیدن شاه موبد به گیتى در طلب ویس

 

همی گفتی دریغا روزگارم

سپاه و گنج و رخت بی شمارم

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۸ - گردیدن شاه موبد به گیتى در طلب ویس

 

بتر گردم چو عیبش برشمارم

تو گویی عیب او را دوست دارم

فخرالدین اسعد گرگانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۳۶
sunny dark_mode