گنجور

ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۱۱۸ - جنگ رام با لو و کش و خسته شدن رام از دست ایشان

 

چو تیر انداخت از خجلت کمان را

روان برداشت شمشیر و سنان را

ملا مسیح
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

مژده آمدنت داد صبا دوران را

رونق عهد شبابست دگر ایمان را

ای صبا گر به مقیمان درش بازرسی

برسان بندگی و خدمت مشتاقان را

گر به منزلگه آن نایب حق ره یابم

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

مژده آمدنت داد صبا دوران را

رونق عهد شبابست دگر ایمان را

ای صبا گر به مقیمان درش بازرسی

برسان بندگی و خدمت مشتاقان را

گر به منزلگه آن نایب حق ره یابم

[...]

فیض کاشانی
 

وحیدالزمان قزوینی » شهرآشوب کوچک » بخش ۷ - صفت زرگران

 

انگشت کنم مگر زبان را

انگشتر لعل آن دهان را

وحیدالزمان قزوینی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - در توحید

 

ای مخترع این نه فلک دایره سان را

وی تربیت از لطف تو اشخاص جهان را

کس نیست که پر جیب و بغل نیست ز احسان

تا جود تو در باز گشادست دکان را

تا شیر کند در گلویش دایه لطفت

[...]

فیاض لاهیجی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

بستیم ز لب، در به رخ آفات زمان را

کردیم امان نامه ازین مهر، زبان را

مایل بستم بیش بود ظالم معزول

پرزور شود، زه چو بگیرند کمان را

آگاهی عامل، سبب راحت شاه است

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

وعده کردی که بگیری به نگاهی جان را

دل ما نیست، چرا می شکنی پیمان را؟

همه چون سرو ببالند بخود، گر شمرم

خاربست سرکوی تو،صفت خوبان را

چون سیه مار که در برج کبوتر باشد

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰

 

نبود چون نام، دشمنی انسان را

بی نام و نشانیست امان ایمان را

از من پدران مهربان گر شنوند

دیگر نکنند نام فرزندان را

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۳

 

اگر تمکین حسنش بگذرد در دل گلستان را

ز لنگر بگسلد شبنم، کمند مهر تابان را

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۴

 

هرکجا جلوه دهد شوخی او یکران را

مفت چشمی است که سقا شود آن میدان را

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » اضافات » مرثیه شاه شهدا گوهر دریای امامت حضرت حسین بن علی «ع »

 

پر ساخته این غصه ز بس کوه گران را

تا همنفسی یافته، سر کرده فغان را

آه، این چه عزائی است، که هرشب فلک پیر

در نیل کشد جامه زمین را و زمان را؟!

ز آن روز که این تعزیه شد رسم در ایام

[...]

واعظ قزوینی
 
 
۱
۲۴
۲۵
۲۶
۲۷
۲۸
۳۴
sunny dark_mode