چون به حکم قضا، ز دار جهان
شد بحسرت «ولی محمدخان »
آن مه نو که کرده بودش بدر
مهر نواب خان عالیقدر
رفت رنگین گلی برون زین باغ
که نه گلبن، از او چمن شد داغ
گل بر نگینیش کسی کم دید
رنگی از چهره زمانه پرید
تا ز مکتب شده است آن ناکام
مشق ها را نمانده ربط کلام
از سخن تا لبش خموش شده است
حرف از خط سیاهپوش شده است
مدها، مانده خشک ازو برجا
رفته در پیچ و تاب دایره ها
زیر مشق از فراق او درهم
گشته ابدال پوست پوش از غم
خورده بر یکدگر ز بیصبری
کار خط و سواد چون ابری
کرده از اشک پر بصد افغان
دامن خویش کاغذ افشان
همه تن، دست گشته است کتاب
سوره بر هم ز حسرتش بیتاب
بی سوادش، بیاضها باطل
زو نشسته سفینه ها در گل
نامه و خامه و روز وشب زین غم
چون دو همدرد رو کنند بهم
آن ز دوریش سینه بخراشد
وین بنالد سرشک غم پاشد
تا قلم هست اشک می بارد
زخم او سر بهم نمی آرد
زخم او راست التیام محال
نمک خط او، بروست حلال
بر ورق، کی خط سیاه است آن؟
از دل خامه دود آه است آن!
از غم درویش گه و بیگاه
خط بکاغذ دود چو دود سیاه
بسکه شد خانه قلم ویران
گرد خط غبار خیزد از آن
بوده با خامه اش گهی همراه
زآن مرکب ز غصه گشته سیاه
خوش زبانی ز کلک او دیده است
لیقه بر خود عبث نپیچیده است
قطعه ها، راه جزوه دان جستند
دست چسبانده ها ز خط شستند
شد ز جدول چو آب صبر و قرار
کار سطاره گشت بی پرگار
تا خدنگ قدش بخاک نشست
گشت از آن خانه کمان دربست
رفته بی او زکار، تیر و کمان
ماتم او گرفته پیر و جوان
نیست پیکان به تیر او دمساز
تیر را مانده چشم حسرت باز
از قدش میدهد خدنگ نشان
سر به پایش نهاده ز آن پیکان
آن نه پیچیده جوهر است آن را
آب گردد بدیده پیکان را!
دور از آن گوهر است خانه زین
چون نگین خانه فتاده نگین
کند از ناله، طبل بازش قال
زند انگشت بر لبش چو دوال
کرده تا مرغ روح او پرواز
نقش ناخن بود بسینه باز
نتوانست جای او را دید
چرغ بر سر از آن تماقه کشید
گر ز نادیدنش نه رسم عزاست؟
چشم شاهین سیاه پوش چراست؟!
بی سر دست آن گزیده جوان
باشه آورده علت یرقان
عالمی زین غم جگر پرداز
زد بسر دست، چون نشینه باز
چاکرانش شکسته پر پیچان
مانده بی او چو طلبه سرگردان
جامه جان دریده میر شکار
دستکش دست دل کشیده ز کار
دور نبود ز صاحب این فن
گر کشد دست جان ز بهله تن
تا ز خاکش اثر بجا باشد
عمر نواب خان ما باشد
رطبی گر بخاک راه افتاد
هم سر نخل آن سلامت باد
یافتم دوش در جهان خیال
جای در بزم خان نیک خصال
جست تاریخ فوت آن فرزند
از من بیدل فقیر نژند
تا گرفتم قلم ز بهر رقم
از کف طبع من کشید قلم
بهر تاریخ آن رقم زد خود:
«گهری بی بها زدستم شد»!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از غم و حسرت ناشی از فوت محمدخان صحبت میکند. او به یاد میآورد که محمدخان همچون گلی رنگین بود که از باغ زندگی رفته و حالا جای او خالیست. احساسات شدید اندوه و دلتنگی از فقدان او در خطوط نوشتهها و مشقهای کسانی که او را میشناختند، نمایان است. مشکلاتی که در زندگی روزمره افراد بعد از فقدان او به وجود آمده، مثل کم تحرکی و گریه، به خوبی توصیف شده است. شاعر به این نتیجه میرسد که کار او هرگز همانند قبل نخواهد شد و تنها یاد و نام او باقی میماند. در نهایت، شاعر به یادگیری تاریخ فوت محمدخان پرداخته و از حسرت بینهایت خود در این غم مینویسد.
هوش مصنوعی: به خاطر تقدیر الهی، «ولی محمدخان» از این دنیا رفت و این باعث تاسف و حسرت شد.
هوش مصنوعی: آن ماه روشنی که به تازگی نمایان شده، همان است که زیباترین و شریفترین شخصیتها را تحت تاثیر قرار داده است.
هوش مصنوعی: گلی زیبا از این باغ رفت که نه درخت گل دارد، اما از آن، علفزاری داغ و پرشور به وجود آمد.
هوش مصنوعی: درخشش و زیبایی گل بر روی انگشتر کسی کمتر دیده میشود، زیرا رنگ چهره و حالتی که زمانه به خود گرفته، از آن جلوهگری میکند.
هوش مصنوعی: به دلیل ناکامی در یادگیری و تجربه، او دیگر نتوانسته است از مشقها ارتباط معناداری با سخنانش برقرار کند.
هوش مصنوعی: او دیگر صحبت نمیکند و گلویش پر از سکوت شده است، گویی کلماتش تحت فشار قرار گرفته و به رنگ سیاه درآمدهاند.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به حالتی است که در گذر زمان، اثری از زندگی یا حرکت باقی نمانده و تنها خشکی و بیحرکتی در پیچ و تابهای زندگی دیده میشود. این وضعیت نشاندهنده عدم تغییر و تحول در میان فراز و نشیبهای زندگی است.
هوش مصنوعی: زیر نوشتهها، به خاطر دوری او، وضعیت کسی به هم ریخته و دردمند است. او از غم به صورت پوست خشک و پژمرده درآمده است.
هوش مصنوعی: بر اثر بیصبری، خطوط و نوشتارها به هم آغشته و مختلط شدهاند، مانند ابری که در آسمان پراکنده است.
هوش مصنوعی: دستم را از اشک پر کردهام و با صدای ناله دامنم را پرپر کردهام.
هوش مصنوعی: تمام وجود انسان به مانند کتابی است که آیات آن در هم گره خوردهاند و او از شدت حسرت و آرزو بیتاب و ناآرام است.
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که فردی ناآگاه و بیسواد، باعث به گل نشستن و شکست کشتیها میشود. به عبارتی، عدم دانایی او باعث ایجاد مشکلات و ناکامیهایی میگردد.
هوش مصنوعی: نامه و قلم و روز و شب، از این غم به یکدیگر روی میآورند و محنتشان را به اشتراک میگذارند.
هوش مصنوعی: او از دوریاش دلش شکه میشود و دیگری از غم، اشک میریزد.
هوش مصنوعی: تا وقتی که قلم و نوشتن وجود دارد، من همواره از درد او نمیتوام بگذرم و همچنان با اشک و غم قلم میزنم.
هوش مصنوعی: زخم عشق او هیچگاه بهبود نمییابد و خطای او همیشه به عنوان درمان درد شناخته میشود.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که نوشتهها و کلمات بر روی کاغذ، در واقع بازتابی از احساسات و حال درونی نویسندهاند. همچنین، اشاره دارد که نوشتهها معمولاً نشانهای از درد و رنج درونی هستند که از دل برمیخیزند و به کاغذ منتقل میشوند.
هوش مصنوعی: گاهی بر اثر غم و اندوه درویش، خطوطی روی کاغذ مینویسم که همچون دود سیاه به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: به سبب ویرانی شدید خانهی قلم، غباری از آن برمیخیزد.
هوش مصنوعی: با قلمش گاهی خوشحال و شاد است، اما از غم و غصه، رنگش سیاه شده است.
هوش مصنوعی: خوش زبانی او باعث شده که دیگران به او توجه کنند و خود را بیهوده تحت فشار نگذارند.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف وضعیتی میپردازد که در آن افرادی تلاش میکنند تا از موضوعات یا مسائل مختلف جدا نشوند و به دنبال جزئیات دقیقتر هستند. در این میان، برخی از آنها از تلاش برای آزادی خود دست کشیده و درگیر خط و مرزها میشوند. بهطور کلی، این بیانگر احساس استیصال و تمایل به وابستگی به جزئیات و قوانین موجود است.
هوش مصنوعی: وقتی که آرامش و صبر همچون آب از جدول خارج شد، کار ستاره مثل نقاشی بدون پرگار به هم ریخت.
هوش مصنوعی: وقتی تیرکمان قد او روی زمین افتاد، آن خانه به کلی بسته شد.
هوش مصنوعی: بی او همه در کار و زندگی دچار پریشانی هستند و این غم و ماتم به قدری عمیق است که همه، از جوان تا پیر، تحت تأثیر آن قرار گرفتهاند.
هوش مصنوعی: پیکان او با تیر دیگر همخوانی ندارد و تیرها هم اکنون با چشمهای حسرت به آن نگاه میکنند.
هوش مصنوعی: قد بلند این شخص به قدری زیباست که گویی تیرکی از خداوند بر او نشانه رفته و تمام بدن او مانند پیکانی است که در انتهای آن سر او قرار دارد.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که چیزی که به نظر میرسد پیچیده است، در واقع ممکن است در محیطی خاص، ساده و روشن شود. در اینجا به ویژه به این نکته اشاره شده که هر چیزی به چشم دیگران ممکن است متفاوت به نظر برسد و درک آن بستگی به شرایط و دیدگاه افراد دارد.
هوش مصنوعی: خانهای که آن گوهر در آن نیست، به دور از ارزش و زیبایی است. چون نگینی که از جایش افتاده باشد، دیگر نمیتواند زیبایی و درخشش خود را داشته باشد.
هوش مصنوعی: از ناله و فریادش طبل به صدا درمیآید و او انگشتش را بر لب گذاشته و سکوت میکند.
هوش مصنوعی: این بیت به این مفهوم اشاره دارد که روح او مانند پرندهای به پرواز درآمده است، اما در عین حال، در دنیای مادی و دنیای واقعی به وقایع و نشانهها توجه دارد. در واقع، او به زیباییهای زندگی و تجربههایش نظر میکند و این تجربهها، مانند نقشی بر سینهاش باقی ماندهاند.
هوش مصنوعی: کسی نتوانست جای او را پر کند، بلکه جرقههایی از او در ذهنها باقی مانده است.
هوش مصنوعی: اگر دیدن او بر ما حرام است، پس چرا چشمان شاهین سیاهپوش در جستجوی اوست؟
هوش مصنوعی: بیت به این معنی است که جوانی بیسر و دست، به دلیل گزیدگی و آسیبدیدن، به نوعی از بیماری یا مشکل دچار شده است. این وضعیت نشاندهندهی نقص یا ناراحتی است که به او رسیده و او را در شرایط ناخوشایندی قرار داده است.
هوش مصنوعی: یک عالم با درد و غم زیاد، در رنج و عذاب است و در این حال، به فکر دیگران و مشکلات آنها نیز هست. او نمیتواند به راحتی آرامش بگیرد و از مشکلات خود فاصله بگیرد.
هوش مصنوعی: یاران و خدمتگزاران او در حالت پریشانی و سردرگمی به سر میبرند و همچون طالب علمی که در جستجوی حقیقت است، به دنبال او میگردند.
هوش مصنوعی: لباس جان را پاره کرده، و شکارچی دل در کار خود دستکش به دست کرده است.
هوش مصنوعی: اگر کسی که در این هنر مهارت دارد، دست از زندگی بکشد، دور نیست که این کار را انجام دهد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که نشانهای از خاک او باقی بماند، زندگی و وجود نواب خان ما نیز ادامه خواهد داشت.
هوش مصنوعی: اگر رطوبت به خاک رسیده باشد، پس سلامت آن نخل هم تضمین شده است.
هوش مصنوعی: دیشب در دنیای خیال، جایی را یافتم که در آن مهمانی، خانم نیکوخصالی حضور داشت.
هوش مصنوعی: به دنبال آگاهی از زمان مرگ آن فرزند هستم، من که دلی زخمدار و فقیر دارم.
هوش مصنوعی: به محض اینکه قلم را برداشتم تا چیزی بنویسم، طبع من به این کار مشغول شد و خود به خود نوشتههایی از من بر جای گذاشت.
هوش مصنوعی: برای تاریخ، او خود را به جا گذاشت: «گوهری بیقیمت از دستم رفت».
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون بیامد بوعده بر سامند
آن کنیزک سبک زبام بلند
برسن سوی او فرود آمد
گفتی از جنبشش درود آمد
جان سامند را بلوس گرفت
[...]
چیست آن کاتشش زدوده چو آب
چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب
نیست سیماب و آب و هست درو
صفوت آب و گونه سیماب
نه سطرلاب و خوبی و زشتی
[...]
ثقة الملک خاص و خازن شاه
خواجه طاهر علیک عین الله
به قدوم عزیز لوهاور
مصر کرد و ز مصر بیش به جاه
نور او نور یوسف چاهی است
[...]
ابتدای سخن به نام خداست
آنکه بیمثل و شبه و بیهمتاست
خالق الخلق و باعث الاموات
عالم الغیب سامع الاصوات
ذات بیچونش را بدایت نیست
[...]
الترصیع مع التجنیس
تجنیس تام
تجنیس تاقص
تجنیس الزاید و المزید
تجنیس المرکب
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.