عطار » منطقالطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » فی التوحید باری تعالی جل و علا
ای خرد در راه تو طفلی بشیر
گم شده در جست و جویت عقل پیر
عطار » منطقالطیر » در نعت رسول » حکایت مادری که فرزندش در آب افتاد
آن یکی در صدق هم راز و وزیر
و آن دگر در عدل خورشید منیر
عطار » منطقالطیر » در تعصب گوید » حکایت عمر که میخواست خلافت را بفروشد
چون خلافت خواست افکندن امیر
آن زمان برخاست از یاران نفیر
عطار » منطقالطیر » حکایت بلبل » حکایت درویشی که عاشق دختر پادشاه شد
از قضا میرفت درویشی اسیر
چشم افتادش بر آن ماه منیر
عطار » منطقالطیر » حکایت باز » حکایت پادشاهی که سیب بر سر غلام خود میگذاشت و آن را نشانه میگرفت
سیب را بشکافتی حالی به تیر
و آن غلام از بیم گشتی چون زریر
عطار » منطقالطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان
باز دختر گفت ای پیر اسیر
من گران کابینم و تو بس فقیر
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مسعود و کودک ماهیگیر
چون بگیرم ماهیی با صد زحیر
قوت ما آنست تا شب، ای امیر
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت سلطان محمود و خارکن
گر دهد آبیش، نبود بیزحیر
ور دهد نانش، به خون باشد خمیر
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت شیخ نوقانی
آتشی افتاد اندر جان پیر
در تگ استاد و برآمد زو نفیر
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مفلسی که عاشق شاه مصر شد
دوزخ الحق زان خوش است و دل پذیر
کو دو مغزست آتش است و زمهریر
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » گفتگوی سالک ژندهپوش با پادشاه
وانگهی بر تو نشستهای امیر
تو شده در زیر بار او اسیر
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت پادشاه هندوان که اسیر محمود گشت و مسلمان شد
هندوان را پادشاهی بود پیر
شد مگر در لشگر محمود اسیر
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » پاسخ بایزید به نکیر و منکر
پس سؤالش کرد کای شایسته پیر
چون ز منکر درگذشتی وز نکیر
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » سقایی که از سقای دیگر آب خواست
بود آدم را دلی از کهنه سیر
از برای نو به گندم شد دلیر
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » مناجات رابعه با خداوند
هرچ را جویی جزو یابی نظیر
اوست دایم بینظیر وناگزیر
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » خطاب خالق با داود
ناگزیر تو منم، این حلقه گیر
یک نفس غافل مباش ای ناگزیر
عطار » منطقالطیر » بیان وادی معرفت » بیان وادی معرفت
لاجرم چون مختلف افتاد سیر
هم روش هرگز نیفتد هیچ طیر
عطار » منطقالطیر » بیان وادی فقر » حکایت مفلسی که عاشق پسر پادشاه شد و بدین گناه او را محکوم به مرگ کردند
چون به زیر دار آوردش وزیر
ز آتش حسرت برآمد زو نفیر
عطار » منطقالطیر » بیان وادی فقر » حکایت مفلسی که عاشق پسر پادشاه شد و بدین گناه او را محکوم به مرگ کردند
چون شنید آن راز او پنهان و زیر
درد کردش دل ز درد آن فقیر