گنجور

 
عطار

خالق آفاق من فوق الحجاب

کرد با داود پیغامبر خطاب

گفت هر چیزی که هست آن در جهان

خوب و زشت و آشکارا و نهان

جمله را یابی عوض الا مرا

نه عوض یابی و نه همتا مرا

چون عوض نبود مرا، بی من مباش

من بسم جان تو، تو جان کن مباش

ناگزیر تو منم، این حلقه گیر

یک نفس غافل مباش ای ناگزیر

لحظه‌ای بی من بقای جان مخواه

هرچ جز من نیست آید، آن مخواه

ای طلب کار جهاندار آمده

روز و شب در درد این کار آمده

اوست در هر دو جهان مقصود تو

گر ز روی امتحان معبود تو

بر تو بفروشد جهان پیچ‌پیچ

در جهان مفروش تو او را به هیچ

بت بود هرچ آن گزینی تو برو

کافری گر جان گزینی تو برو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode