عطار » مختارنامه » باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا » شمارهٔ ۴۹
جانا ز غم عشق تو جانم خون شد
هر دم ز تو دردی دگرم افزون شد
زان روز که دل جان و جهان خواند ترا
جان بر تو فشاند و از جهان بیرون شد
عطار » مختارنامه » باب پانجدهم: در نیازمندی به ملاقات همدمی محرم » شمارهٔ ۱۷
هر دل که نه در زمانه روز افزون شد
نتوان گفتن که حال آن دل چون شد
بس عقل، که بی پرورش دایهٔ فکر
طفل آمد و طفل از جهان بیرون شد
عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۵۳
هر لحظه مرا چو شمع سوز افزون شد
وز گریه کنارم چو شفق پُر خون شد
در عشق کسی درست آید که چو شمع
از پای درآمد و به سر بیرون شد
عطار » مختارنامه » باب پنجاهم: در ختم كتاب » شمارهٔ ۴۷
عطار به درد از جهان بیرون شد
در خاک فتاد و با دلی پُر خون شد
زان پس که چنان بود چنین اکنون شد
گویای جهان بدین خموشی چون شد
عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود
دلش از دست رفت و سرنگون شد
غلط کردم چه گویم من که چون شد
عطار » الهی نامه » بخش دوم » (۱) حکایت آن زن که بر شهزاده عاشق شد
زنی در عشق آن بت سرنگون شد
دلش بسیار کرد افغان و خون شد
عطار » الهی نامه » بخش پنجم » (۷) حکایت گبر که پُل ساخت
بآخر چون عذاب از حد برون شد
دل گبرش بخاک افتاد وخون شد
عطار » الهی نامه » بخش ششم » (۷) حکایت پسر ماه روی با درویش صاحب نظر
یکی درویش در عشقش زبون شد
دلی بود از همه نقدش که خون شد
عطار » الهی نامه » بخش ششم » (۸) حکایت نابینا با شیخ نوری رحمه الله
بآخر از تنش از بس که خون شد
بزاری جان او با خون برون شد
عطار » الهی نامه » بخش یازدهم » (۱۳) حکایت حسن بصری و شمعون
چو بیماریِ او از حد برون شد
حسن را دردِ دل در دل فزون شد
عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۲۴) حکایت جوان نمک فروش که بر ایاز عاشق شد
ز خجلت شاه گوئی غرقِ خون شد
فرود آمد ز تخت و اندرون شد
عطار » الهی نامه » بخش پانزدهم » (۱۰) حکایت سنجر که پیش رکن الدین اکّاف رفت
دل سنجر ازان تشویر خون شد
ببخشید از سر ناز و برون شد
عطار » الهی نامه » بخش بیستم » (۵) حکایت ایاز و درد چشم او
ز درد چشم چشمش همچو خون شد
دو نرگسدانِ چشمش لاله گون شد
عطار » الهی نامه » بخش بیست و یکم » (۱) حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او
بیک ساعت دل از دستش برون شد
چو عشق آمد دل او بحر خون شد
عطار » الهی نامه » بخش بیست و یکم » (۱) حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او
چو تیرش سوی چرخ نیلگون شد
ز چشم سوزن عیسی برون شد
عطار » بلبل نامه » بخش ۳۶ - جواب دادن هدهد بلبل را و اجازت دادن بلبل را
ز هدهد بلبل عاشق زبون شد
ز عشق گل به یک ره سرنگون شد
عطار » اسرارنامه » بخش هفتم » بخش ۷ - الحکایه و التمثیل
چو بوی مشک از دکان برون شد
همی کناس آنجا سرنگون شد
عطار » اسرارنامه » بخش نوزدهم » بخش ۱۵ - الحکایه و التمثیل
بگفت این وزین عالم برون شد
نمیدانم دگر تا حال چون شد
عطار » خسرونامه » بخش ۱ - بسم اللّه الرحمن الرحیم
چو هر پاره بهر سویی برون شد
چنین گشت و چنان و چند و چون شد
عطار » خسرونامه » بخش ۱ - بسم اللّه الرحمن الرحیم
اگر قبطی زلالی خورد و خون شد
ولیکن عقل میداند که چون شد