گنجور

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۳۱

 

تا در دل من آتش عشقِ تو فروخت

از نیک و بد جهان مرا چشم بدوخت

سر جملهٔ کار خود بگویم با تو

درد تو مرا بکشت و عشق تو بسوخت

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت دیوانه‌ای برهنه که جبه‌ای ژنده به او بخشیدند

 

در خزانه‌ات جامها جمله بسوخت

کین همه ژنده همی بایست دوخت

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت تاجری که از فروختن کنیز خود پشیمان شد

 

کز حماقت رفت، چشم عقل دوخت

دلبر خود را به دیناری فروخت

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » سقایی که از سقای دیگر آب خواست

 

کهنه ها جمله به یک گندم فروخت

هرچ بودش جمله در گندم بسوخت

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت محمود که لات را به هندوان نفروخت و آنرا سوزاند

 

سرکشی گفتش نمی‌بایست سوخت

زر به از بت، می‌ببایستش فروخت

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی طلب » حکایت شبلی که گاه مردن زنار بسته بود

 

جان من کز هر دو عالم چشم دوخت

این زمان از غیرت ابلیس سوخت

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی عشق » بیان وادی عشق

 

تا بریشم در وجود خود نسوخت

در مفرح کی تواند دل فروخت

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی استغنا » بیان وادی استغنا

 

صد هزاران سبز پوش از غم بسوخت

تا که آدم را چراغی برفروخت

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی استغنا » گفتار یوسف همدان دربارهٔ عالم وجود

 

برق استغنا چنان اینجا فروخت

کز تف او صد جهان اینجا بسوخت

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » فی‌وصف حاله » پند ارسطاطالیس بر اسکندر هنگام مردن او

 

شمع دین چون حکمت یونان بسوخت

شمع دل زان علم بر نتوان فروخت

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود

 

درآمد آتشی و جمله را سوخت

مرا برهاند و جانم را بر افروخت

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سوم » (۵) حکایت یعقوب و یوسف علیهما السلام

 

اگر هستی پسر جانت پدر سوخت

وگر هستی پدر چشمت پسر دوخت

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش ششم » (۴) حکایت فخرالدین گرگانی و غلام سلطان

 

باعزازش دو شمع آنجا بر افروخت

برون آمد ولی چون شمع می‌سوخت

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۱) حکایت عیسی علیه السلام با آن مرد که اسم اعظم خواست

 

چو نام مهترش آخر در آموخت

دلش چون شمع ازان شادی برافروخت

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۱) حکایت بچّۀ ابلیس با آدم و حوّا علیه السلام

 

بکشت آن بچه و آتش برافروخت

وزان پس بر سر آن آتشش سوخت

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش یازدهم » (۶) حکایت سلطان محمود با ایاز در گرمابه

 

مرا از عشق رویت جان همی سوخت

کنون صد آتش دیگر برافروخت

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش نوزدهم » (۱۰) حکایت شاهزاده و عروس

 

دران دخمه چراغی چند می‌سوخت

دل آتش پرستان می بر افروخت

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیستم » (۴) حکایت اردشیر و موبد و پسر شاپور

 

دلش از علم چون آتش برافروخت

بزودی کیش زردشتش درآموخت

عطار
 
 
۱
۲
۳