گنجور

 
۱
۲
۳
۴
۳۰
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت پیرزنی که به ده کلاوه ریسمان خریدار یوسف شد

 

هست صد گنجش بها در انجمن

مه تو و مه ریسمانت ای پیرزن

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت احمد حنبل که پیش بشر حافی می‌رفت

 

احمد حنبل چنین گفتی که من

گوی بردم در احادیث و سنن

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت محمود که مهمان گلخن تاب شد

 

گفت آخر گلخنی امشب ز من

عذر خواهد من سرش برم ز تن

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » سقایی که از سقای دیگر آب خواست

 

دیگری گفتش که پندارم که من

کرده‌ام حاصل کمال خویشتن

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت رازجویی موسی از ابلیس

 

گفت دایم یاددار این یک سخن

من مگو تا تو نگردی همچومن

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » نارضا بودن ایاز از اینکه محمود سلطنت را به او داد

 

نیستی آگه که شاه انجمن

دور می‌اندازدم از خویشتن

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی عشق » حکایت عربی که در عجم افتاد و سر گذشت او با قلندران

 

دید مشتی شنگ را، نه سر نه تن

هر دو عالم باخته بی یک سخن

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی معرفت » حکایت عاشقی که خفته بود و معشوق بر او عیب گرفت

 

گر بخفتد عاشقی جز در کفن

عاشقش گویم، ولی بر خویشتن

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی استغنا » بیان وادی استغنا

 

قدر نه نو دارد اینجا نه کهن

خواه اینجا هیچ کن خواهی مکن

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی استغنا » حکایت مردی که پسر جوانش به چاه افتاد

 

ای محمد، با پدر لطفی بکن

یک سخن گو، گفت آخر کو سخن

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی توحید » حکایت پیرزنی که کاغذ زری به بوعلی داد

 

رفت پیش بوعلی آن پیر زن

کاغذی زر برد کین بستان ز من

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی توحید » حکایت محمود و ایاز و حسن در روز عرض سپاه

 

شد بر او هم ایاز و هم حسن

هر سه می‌کردند عرض انجمن

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی توحید » حکایت محمود و ایاز و حسن در روز عرض سپاه

 

چون در آن خلوت نه ما بود و نه من

گر حسن مویی شود نبود حسن

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی فقر » گفتار عاشقی که از بیم قیامت می‌گریست

 

چون کنم آن یک نفس با خویش من

می‌توان کشتن ازین غم خویشتن

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی فقر » گفتار مردی صوفی با کسی که او را قفا زد

 

چون نماندت هیچ، مندیش از کفن

برهنه خود را به آتش در فکن

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » سی‌مرغ در پیشگاه سیمرغ » حکایت خطی که برادران یوسف هنگام فروش او دادند

 

تا که می‌رفتند و می‌گفت این سخن

چون رسیدند و نه سر ماند و نه بن

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » سی‌مرغ در پیشگاه سیمرغ » سخن عاشقی که بر خاکستر حلاج نشست

 

نیست هرگز، گر نوست و گر کهن

زان فنا و زان بقا کس را سخن

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » سی‌مرغ در پیشگاه سیمرغ » ...

 

هر شکن در طرهٔ آن سیم تن

صد جهان جان را به یک دم صد شکن

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » سی‌مرغ در پیشگاه سیمرغ » ...

 

می‌نترسم من ز مرگ خویشتن

لیک ترسم از جفای خویش من

۱ بیت
عطار
 
 
۱
۲
۳
۴
۳۰
 
تعداد کل نتایج: ۵۹۴