عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مفلسی که عاشق شاه مصر شد
حاجبی گفتا که هست او بیگناه
ازچه سربریدنش فرمود شاه
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » گفتار عباسه دربارهٔ نفس
چون مدد میگیرد این نفس از دو راه
بس عجب باشد اگر گردد تباه
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » گفتگوی سالک ژندهپوش با پادشاه
ژندهای پوشید، میشد پیر راه
ناگهان او رابدید آن پادشاه
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » گفتگوی سالک ژندهپوش با پادشاه
چون درآمد از همه سویی سپاه
هم تو بازافتی و هم نفست ز راه
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت غافلی که از ابلیس گله داشت
گفت ابلیسم زد از تلبیس راه
کرد دین بر من به طراری تباه
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت نومریدی که زر از شیخ خود پنهان میداشت
شیخ راگفتا چو شد پیدا دو راه
در کدامین ره رویم این جایگاه
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت نومریدی که زر از شیخ خود پنهان میداشت
وادییشان پیش آمد بس سیاه
واشکارا شد در آن وادی دو راه
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت خسروی که سگ تازی خود را رها کرد
گفت آخر پیش چون من پادشاه
سوی غیری چون توان کردن نگاه
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » گفتار جنید دربارهٔ خوشدلی
تا که ندهد دست وصل پادشاه
پای مرد تست ناکامی راه
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت خفاشی که به طلب خورشید پرواز میکرد
چشم بسته میروم در سال و ماه
عاقبت آخر رسم آن جایگاه
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » گفتار شیخ خرقان در دم آخر
گر درآید بنده بی حرمت به راه
زود راند از بساطش پادشاه
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت بندهای که با خلعت شاه گرد راه از خود پاک کرد و بردارش کردند
بندهای را خلعتی بخشید شاه
بنده با خلعت برون آمد به راه
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت بندهای که با خلعت شاه گرد راه از خود پاک کرد و بردارش کردند
منکری با شاه گفت ای پادشاه
پاک کرد از خلعت تو گرد راه
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت ذالنون که چهل مرقع پوش را که جان داده بودند دید
چل مرقع پوش را دیدم به راه
جان بداده جمله بر یک جایگاه
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت پادشاه هندوان که اسیر محمود گشت و مسلمان شد
چون بر محمود بردندش سپاه
شد مسلمان عاقبت آن پادشاه
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت پادشاه هندوان که اسیر محمود گشت و مسلمان شد
خسرو هندوش گفت ای پادشاه
من نمیگریم ز بهر ملک و جاه
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مردی غازی و مردی کافر که مهلت نماز به یکدیگر دادند
غازیش چون دید سر بر خاک راه
گفت نصرت یافتم این جایگاه
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت یوسف و ده برادرش که در قحطی به چاره جویی پیش او آمدند و گفتگوی آنها
جمله افکندید یوسف را به چاه
پس بیاوردید گرگی بیگناه
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت یوسف و ده برادرش که در قحطی به چاره جویی پیش او آمدند و گفتگوی آنها
کی تواند داشت رندی در سپاه
زهرهٔ گستاخیی در پیش شاه
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت غلامان عمید خراسان و دیوانهٔ ژندهپوش
هیچ نتوانند دید آن قوم راه
چه بدو چه نیک جز زان جایگاه