گرچه زان گوهر سلیمان شاه شد

آن گهر بودش که بند راه شد

آن دگر گفتش که هرک آگاه شد

گوید این پیر این چنین گمراه شد

مادر دختر از آن آگاه شد

گفت شیخا چون دلت گم‌راه شد

چاوش شه زاده زو آگاه شد

عزم غمزش کرد، پیش شاه شد

لاجرم اینجا سخن کوتاه شد

ره رو و ره برنماند و راه شد

هر که او در دین حقّ آگاه شد

با محبّان علی همراه شد

هر که این دانست رویش ماه شد

او ز دین مصطفا آگاه شد

ناگهی باعامیی همراه شد

از طریق حال او آگاه شد

ابلهی در ره بمن همراه شد

جانم از همراهیش در چاه شد

شیخ خرقانی از آن آگاه شد

خاطرش با درد و غم همراه شد

هرکه بیرون شد زره گمراه شد

همچو عمرو او راندهٔ درگاه شد

این کتب با محرمان همراه شد

تا بخلوتخانهٔ آن شاه شد

اهل راز آنست کو آگاه شد

او بدین مصطفی همراه شد

عمرها در طاعت و در راه شد

تا بنامش خواند و حاجت خواه شد

شاه چون از کار او آگاه شد

گفت تا برخاست پیش شاه شد

عاقبت چون روز بس بیگاه شد

گفت دردا کاین سخن کوتاه شد

سالک از خورشید چون آگاه شد

عاقبت برخاست پیش ماه شد

زین سخن چون خاک راه آگاه شد

باد در کف همچو خاک راه شد

دختر القصه ازو آگاه شد

پیش مهدش خواند تا همراه شد

این زمان کو از درت نان خواه شد

تن زدی تا گرسنه در راه شد