گنجور

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۳

 

تا نرگست به دشنه چون شمع کشت زارم

چون لاله دور از تو جز خون کفن ندارم

در پای اوفتادم زیرا که سر ندارد

چون حلقه‌های زلفت غمهای بی شمارم

از بسکه هست حلقه در زلف سرفرازت

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۴

 

نظری به کار من کن که ز دست رفت کارم

به کسم مکن حواله که به جز تو کس ندارم

منم و هزار حسرت که در آرزوی رویت

همه عمر من برفت و بنرفت هیچ کارم

اگرم به دستگیری بپذیری اینت منت

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۵

 

اگر برشمارم غم بیشمارم

ندارند باور یکی از هزارم

نیاید در انگشت این غم شمردن

مگر اشک می‌ریزم و می‌شمارم

گر انگشت نتواند این غم به سر برد

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۶

 

بی تو نیست آرامم کز جهان تو را دارم

هرچه تو نه‌ای جانا من ز جمله بیزارم

همچو شمع می‌سوزم همچو ابر می‌گریم

همچو بحر می‌جوشم تا کجا رسد کارم

یا ز دست هجر تو جاودان به پای افتم

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۷

 

پشتا پشت است با تو کارم

تو فارغ و من در انتظارم

ای موی میان بیا و یکدم

سر نه چو سرشک در کنارم

دیری است که با توام قراری است

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۸

 

چون من ز همه عالم ترسا بچه‌ای دارم

دانم که ز ترسایی هرگز نبود عارم

تا زلف چو زنارش دیدم به کنار مه

پیوسته میان خود بربسته به زنارم

تا از شکن زلفش شد کشف مرا صد سر

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۹

 

ترسا بچه‌ای کشید در کارم

بربست به زلف خویش زنارم

پس حلقهٔ زلف کرد در گوشم

یعنی که به بندگی ده اقرارم

در بندگیش نه هندوم بدخوی

[...]

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۲۱

 

گل گفت: که گه زخم زند صد خارم

گه باد به خاک ره فشاند خوارم

گه مردِ گلابگر بر آتش نهدم

آخر منِ غم کش چه جنایت دارم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۵۰

 

با گل گفتم: چو چشم آن میدارم

کز خندهٔ تو گشاده گردد کارم

گل گفت: چو ابر گرید آید زارم

کز خندیدن ریختن آرد بارم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود

 

زنش گفتا که من بیمار و زارم

عرابی گفت من تیمار دارم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود

 

غریب و عورة و درویش و خوارم

ضعیف و عاجز و زار ونزارم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش دوم » (۵) حکایت نوشروان عادل با پیر بازیار

 

نداد این کِشت ده سال انتظارم

که هم امروز زر آورد بارم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش دوم » (۱۰) حکایت ابوالفضل حسن و کلمات او در وقت نزع

 

میان این گنه گارانست کارم

که با آن کاملان طاقت ندارم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سوم » (۶) حکایت یوسف و ابن یامین علیهما السلام

 

چنین گفت او که چون مادر ندارم

پشولیدست موی و روزگارم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۱۸) حکایت سلطان محمود با ایاز

 

غلامش گفت من بس یک شکارم

که من اینجا شکاری کرده دارم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۱۸) حکایت سلطان محمود با ایاز

 

چو پیوسته دلت باشد شکارم

شکار خویش دایم کرده دارم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۶) حکایت سلطان محمود و ایاز در حالت وفات

 

نبودی همچو محمودی شکارم

مگر پنداشتی مردارِ خوارم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش دهم » (۶) حکایت بهلول

 

ترا دارم دگر کس را ندارم

که از حکم تو خالی نیست کارم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش دهم » (۸) حکایت موسی و مرد عابد

 

چو دانستم که آخر در شمارم

بیک طاعت زیادت شد هزارم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش یازدهم » (۱۰) حکایت آن مرد که عروس خود را بکر نیافت

 

بپوشم تا بپوشد کردگارم

که من بیش از تو در تن عیب دارم

عطار
 
 
۱
۲
۳
۶