اگر برشمارم غم بیشمارم
ندارند باور یکی از هزارم
نیاید در انگشت این غم شمردن
مگر اشک میریزم و میشمارم
گر انگشت نتواند این غم به سر برد
به سر میبرد دیدهٔ اشکبارم
اگرچه فشاندم بسی اشک خونین
مبر ظن که من اشک دیگر نبارم
گرفتم ز خلق زمانه کناری
فشاندم بسی اشک خون در کنارم
چو روی نگارم ز چشمم برون شد
ز شوقش به خون روی خود مینگارم
چه کاری بر آید ز دست من اکنون
که شد کارم از دست و از دست کارم
مرا هست در دل بسی سر پنهان
ندانم که هرگز شود آشکارم
چو صاحب دلی اهل این سر ندیدم
همه سر به مهرش به دل میسپارم
چه گویی که عطار عیسی دمم من
چو زهره ندارم که یکدم برآرم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر احساس عمیق غم و اندوه خود را بیان میکند. غمش آنقدر زیاد است که نمیتواند آن را به راحتی بشمارد، تنها با ریختن اشک میتواند نَشانههایی از آن را درک کند. او از اینکه دیگران نمیتوانند عمق غمش را بفهمند، ناراحت است و خود را از جامعه کنارهگیری کرده. باوجود ریختن اشکهای خونین، او همچنان دلشکسته و دلتنگ است. شاعر به زیبایی معشوقش اشاره میکند و از عشق و آرزویش سخن میگوید. در نهایت، احساس ناتوانی و بلاتکلیفی خود را در مواجهه با این غم عمیق و پنهان به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم غمهایم را بشمارم، تعداد زیادی از آنها را دارم که هیچکس نمیتواند حتی یکی از آنها را باور کند.
هوش مصنوعی: غمی که دارم قابل شمارش نیست، مگر اینکه اشکهایم را بریزم و آنها را بشمارم.
هوش مصنوعی: اگر انگشت نمیتواند این غم را از سر من دور کند، پس چشمانم با اشکهایشان این غم را حمل میکنند.
هوش مصنوعی: با اینکه اشکهای زیادی با اندوه ریختهام، فکر نکن که دیگر اشکی نخواهم ریخت.
هوش مصنوعی: از مردم این زمان جدا شدم و بسیاری اشکهای خونین را در کنار خود ریختم.
هوش مصنوعی: وقتی چهره محبوبم از دیدم دور شد، به شوق او، بر روی خودم از خون عشق نقاشی میکنم.
هوش مصنوعی: اکنون که همه چیز از دستم خارج شده و نمیتوانم کاری انجام دهم، چه اقدامی از من برمیآید؟
هوش مصنوعی: در دل من احساسات و رازهای زیادی وجود دارد که نمیدانم آیا روزی به همه مشخص خواهد شد یا نه.
هوش مصنوعی: هیچ کسی را که مانند یک فرد با دل و احساس باشد در این دنیا ندیدم، بنابراین عشق و ارادتم را به او به دل میسپارم.
هوش مصنوعی: من خود را همانند عطار میدانم و به صفای او ناز میکنم، اما همچون سیاره زهره، که تنها جلوهای موقتی دارد، نمیتوانم حتی لحظهای خود را درخشان نشان دهم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
به دردم به دردم که اندیشه دارم
کز آن یاسمین بر تهی شد کنارم
به وقتی که دولت بپیوست با من
بپیوست هجرش به غم روزگارم
که داند که حالم چگونست بی تو
[...]
بیا تا ببینی که من بر چه کارم
نیایی میا برگ این هم ندارم
به جانی که بیتو مرا میبرآید
چه باید جهانی به هم برنیارم
دلی دارم آنجا نه بی پای مردم
[...]
چو شمع از هوای بتان بی قرارم
همیشه سحرخیز و شب زنده دارم
سراسیمه حال و سیه روزگارم
بسوز دل و دیده اشکبارم
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.