گنجور

 
عطار

چون من ز همه عالم ترسا بچه‌ای دارم

دانم که ز ترسایی هرگز نبود عارم

تا زلف چو زنارش دیدم به کنار مه

پیوسته میان خود بربسته به زنارم

تا از شکن زلفش شد کشف مرا صد سر

برخاست ز پیش دل اقرارم و انکارم

هر لحظه به رغم من در زلف دهد تابی

با تاب چنان زلفی من تاب نمی‌آرم

چون از سر هر مویش صد فتنه فرو بارد

از هر مژه طوفانی چون ابر فروبارم

آن رفت که می‌آمد از دست مرا کاری

اکنون چو سر زلفش، از دست بشد کارم

هر شب ز فراق او چون شمع همی سوزم

واو بر صفت شمعی هر روز کشد زارم

گفتم به جز از عشوه چیزی نفروشی تو

بفروخت جهان بر من زیرا که خریدارم

نه در صف درویشی شایستهٔ آن ماهم

نه در ره ترسایی اهلیت او دارم

نه مرد مناجاتم نه رند خراباتم

نه محرم محرابم نه در خور خمارم

نه مؤمن توحیدم نه مشرک تقلیدم

نه منکر تحقیقم نه واقف اسرارم

از بس که چو کرم قز بر خویش تنم پرده

پیوسته چو کردم قز در پردهٔ پندارم

از زحمت عطارم بندی است قوی در ره

کو کس که کند فارغ از زحمت عطارم

 
 
 
غزل شمارهٔ ۵۲۸ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

در آینه چون بینم نقش تو به گفت آرم

آیینه نخواهد دم ای وای ز گفتارم

در آب تو را بینم در آب زنم دستی

هم تیره شود آبم هم تیره شود کارم

ای دوست میان ما ای دوست نمی‌گنجد

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
قاسم انوار

دینار نمی خواهم، من عاشق دیدارم

اغیار نمی خواهم، من شیفته یارم

گویند که: در عشقش صد جان بجوی باشد

گر کار بجان آید، والله که خریدارم

فردا که قیامت بو، هرکس بر کس میشو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه