گنجور

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶

 

پیر ما وقت سحر بیدار شد

از در مسجد بر خمار شد

از میان حلقهٔ مردان دین

در میان حلقهٔ زنار شد

کوزهٔ دردی به یک دم درکشید

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷

 

قصهٔ عشق تو چون بسیار شد

قصه‌گویان را زبان از کار شد

قصهٔ هرکس چو نوعی نیز بود

ره فراوان گشت و دین بسیار شد

هر یکی چون مذهبی دیگر گرفت

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸

 

یک شرر از عین عشق دوش پدیدار شد

طای طریقت بتافت عقل نگونسار شد

مرغ دلم همچو باد گرد دو عالم بگشت

هرچه نه از عشق بود از همه بیزار شد

بر دل آن کس که تافت یک سر مو زین حدیث

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » فی التوحید باری تعالی جل و علا

 

هرکه در کوی تو دولت یار شد

در تو گم گشت وز خود بی‌زار شد

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان

 

شیخ خلوت‌ساز کوی یار شد

با سگان کوی او در کار شد

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان

 

شیخ چون در حلقهٔ زنار شد

خرقه آتش در زد و در کار شد

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی معرفت » حکایت عاشقی که خفته بود و معشوق بر او عیب گرفت

 

عاشقش از خواب چون بیدار شد

رقعه برخواند و برو خون بار شد

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی معرفت » حکایت پاسبانی عاشق که هیچ نمی‌خفت

 

عاشقی و پاسبانی یارشد

خواب ز چشمش به دریا بار شد

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی استغنا » بیان وادی استغنا

 

صد هزاران خلق در زنار شد

تا که عیسی محرم اسرار شد

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی استغنا » حکایت شیخی خرقه‌پوش که عاشق دختر سگبان شد

 

با سگی در دست در بازار شد

قرب سالی از پی این کار شد

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » فی‌وصف حاله » فی وصف حاله

 

هرک این را خواند مرد کار شد

وانک این دریافت برخوردار شد

عطار
 
 
۱
۲
۳
۴