عطار » الهی نامه » بخش دهم » المقالة العاشرة
پسر گفتش گرت از جاه عارست
که حبّ جاه مطلوب کبارست
چو چشم از منصب و ازجاه برتافت
کرا دیدی که او از جاه سر تافت
ندیدی آنکه یوسف از بن چاه
[...]
عطار » الهی نامه » بخش دهم » جواب پدر
پدر گفتش درین شوریده زندان
بطاعت میتوان شد از بلندان
اگر خواهی بلندی بر پَر از چاه
که آن از طاعتی یابی نه ازجاه
پیمبر گفت: آخر وصف مستور
[...]
عطار » الهی نامه » بخش دهم » (۱) حکایت سلطان سنجر با عبّاسۀ طوسی
مگر یک روز سنجر شاه عالی
بر عبّاسه آمد جای خالی
نیامد کارِ این با کارِ آن راست
چو لختی پیش او بنشست برخاست
کسی گفتش چرا خاموش بودی
[...]
عطار » الهی نامه » بخش دهم » (۲) مناجات موسی با حق تعالی ودر خواستن او یکی از اولیا
بحق گفتا کلیم عالم آرای
کسیم از دوستان خویش بنمای
که تا روشن شود چشم برویش
که دل میسوزدم از آرزویش
خطاب آمد که ما را اهل دردی
[...]
عطار » الهی نامه » بخش دهم » (۳) حکایت در حال ارواح پیش از آفریدن اجسام
چنین گفتند کان مدت که ارواح
درو بود آفریده پیش از اشباح
شمار مدتش سالی سه چارست
که هر یک زان جهان او هزارست
چنین نقلست کان جانهای عالی
[...]
عطار » الهی نامه » بخش دهم » (۴) حکایت زنان پیغامبر
زنان مصطفی یک روز با هم
بپرسیدند ازو کای صدر عالم
کرا داری تو از ما بیشتر دوست
اگر با ما بگوئی حال نیکوست
پیمبر گفت ای قوم دلفروز
[...]
عطار » الهی نامه » بخش دهم » (۵) حکایت رابعه رحمها الله
مگر چون رابعه صاحب مقامی
نخورده بود یک هفته طعامی
در آن یک هفته هیچ از پای ننشست
صلوة و صوم بودش کار پیوست
چو جوع افتادگی در پایش آورد
[...]
عطار » الهی نامه » بخش دهم » (۶) حکایت بهلول
مگر شوریده دل بهلول بغداد
ز دست کودکان آمد بفریاد
پیاپی سنگ میانداختندش
ز هر سوئی بتگ میتاختندش
چو عاجز گشت سنگی خرد از راه
[...]
عطار » الهی نامه » بخش دهم » (۷) حکایت لیث بوسنجه
برون شد لیث بوسنجه به بازار
قفائی خورد از ترکی ستمگار
یکی گفتش که ای ترک این قفا چیست
مگر تو خود نمیدانی که اوکیست
فلانست او چو خورشیدی همه نور
[...]
عطار » الهی نامه » بخش دهم » (۸) حکایت موسی و مرد عابد
یکی عابد نیاسودی ز طاعت
نبودی بی عبادت هیچ ساعت
شبانروزی عبادت بود کارش
بسر شد در عبادت روزگارش
بموسی وحی آمد از خداوند
[...]
عطار » الهی نامه » بخش دهم » (۹) حکایت پیر بخاری و مخنث
یکی پیری بخاری بود در راه
مخنث پیشهٔ را دید ناگاه
چو او را دید تر دامن بعالم
کشید از ننگ او دامن فراهم
مخنث گفت ای مرد بخارا
[...]
عطار » الهی نامه » بخش دهم » (۱۰) حکایت غزالی و ملحد
بغزّالی مگر گفتند جمعی
که ملحد خواهدت کشتن چو شمعی
بترسید و درون خانه بنشست
که تا خود روزگارش چون دهد دست
چو در خانه نشستن گشت بسیار
[...]
عطار » الهی نامه » بخش دهم » (۱۱) حکایت دعاگوی و دیوانه
دعا میکرد آن داننندهٔ دین
جهانی خلق میگفتند آمین
یکی دیوانه گفت آمین چه باشد
که آگه نیستم تا این چه باشد
بدو گفتند آمین آن بود راست
[...]
عطار » الهی نامه » بخش دهم » (۱۲) حکایت دیوانه که میگریست
یکی دیوانه بودی بر سر راه
نشسته بر سر خاکستر آنگاه
زمانی اشک چون گوهر فشاندی
زمای نیز خاکستر فشاندی
یکی گفت ای بخاکستر گرفتار
[...]
عطار » الهی نامه » بخش دهم » (۱۳) مناجاة دیوانه با حق تعالی
بصحرا در یکی دیوانه بودی
که چون دیوانگیش اندر ربودی
بسوی آسمان کردی نگاهی
بدرد دل بگفتی یا الهی
ترا گر دوست داری نیست پیشه
[...]
عطار » الهی نامه » بخش دهم » (۱۴) گفتار شیخ در درآمدن دولت
به شیخی گفت مردی کای نکوکار
چه خواهی کرد اگر دولت بوَد یار
چنین گفت او که گر دولت درآید
بگوید آنچه شاید و آنچه باید
هر آنکس را که دولت یار باشد
[...]