برون شد لیث بوسنجه به بازار
قفائی خورد از ترکی ستمگار
یکی گفتش که ای ترک این قفا چیست
مگر تو خود نمیدانی که اوکیست
فلانست او چو خورشیدی همه نور
که وصلش پیش سلطان خوشتر از سور
شنیده بود ترک آوازهٔ او
چو آگه شد ازان اندازهٔ او
پشیمان گشت و چون صاحب گناهان
به پیش پیر آمد عذر خواهان
که پشتم از گناه خویش بشکست
ندانستم غلط کردم بدم مست
جوابش داد آن پیر دلفگار
که فارغ باش ای سرهنگ ازین کار
که گر این از تو بینم جز سقط نیست
ولی ز آنجا که رفت آنجا غلط نیست
ز خضرت بین همه چیزی ولیکن
مشو از بندگی یک لحظه ساکن
نمیدانی که مردودی تو یانی
ز حکم رفته مسعودی تو یانی
ولی دانی که تا جان برقرارست
ترا بر امر رفتن عین کارست
تو این میدانی و آن میندانی
یقین نتوان فکندن بر گمانی
خداوندی کبیرست و کریمست
ترا با بندگی کاریست پیوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.