عطار » منطقالطیر » فیوصف حاله » فی وصف حاله
کردی ای اعطار بر عالم نثار
نافهٔ اسرار هر دم صد هزار
از تو پر عطرست آفاق جهان
وز تو در شورند عشاق جهان
گه دم عشق علی الاخلاق زن
[...]
عطار » منطقالطیر » فیوصف حاله » گفتهٔ دانای دین هنگام نزع
چون به نزغ افتاد آن دانای دین
گفت اگر دانستمی من پیش ازین
کین شنو بر گفت چون دارد شرف
در سخن کی کردمی عمری تلف
گر سخن از نیکوی چون زر بود
[...]
عطار » منطقالطیر » فیوصف حاله » پند ارسطاطالیس بر اسکندر هنگام مردن او
چون بمرد اسکندر اندر راه دین
ارسطاطالیس گفت ای شاه دین
تا که بودی پند میدادی مدام
خلق را این پند امروزین تمام
پند گیر ای دل که گرداب بلاست
[...]
عطار » منطقالطیر » فیوصف حاله » صوفی که از مردان حق سخن میگفت و خطاب پیری به او
صوفیی را گفت آن پیر کهن
چند از مردان حق گویی سخن
گفت خوش آید زنان را بردوام
آنک میگویند از مردان مدام
گر نیم زیشان، ازیشان گفتهام
[...]
عطار » منطقالطیر » فیوصف حاله » گفتار مردی راهبین هنگام مرگ
راه بینی وقت پیچاپیچ مرگ
گفت چون ره را ندارم زاد و برگ
از خوی خجلت کفی گل کردهام
پس از و خشتی به حاصل کردهام
شیشهٔ پر اشک دارم نیز من
[...]
عطار » منطقالطیر » فیوصف حاله » گفتهٔ پاکدینی که سیسال عمر بیخود میگذارد
پاک دینی گفت سی سال تمام
عمر بیخود میگذارم بر دوام
همچو اسمعیل در خود ناپدید
آن زمان کو را پدر سر میبرید
چون بود آنکس که او عمری گذاشت
[...]
عطار » منطقالطیر » فیوصف حاله » گفتار شبلی که پس از مردن به خواب جوانمردی آمد
چون بشد شبلی ازین جای خراب
بعد از آن دیدش جوانمردی به خواب
گفت حق با تو چه کرد ای نیکبخت؟
گفت چون شد در حسابم کار سخت
چون مرا بس خویشتن دشمن بدید
[...]
عطار » منطقالطیر » فیوصف حاله » سال پیری راهبر از روحانیانی که نقد از هم میربودند
در رهی میرفت پیری راهبر
دید از روحانیان خلقی مگر
بود نقدی سخت رایج در میان
میربودند آن ز هم روحانیان
پیر کرد آن قوم را حالی سؤال
[...]
عطار » منطقالطیر » فیوصف حاله » حکایت ابوسعید مهنه با مستی که به در خانقاه او آمد
بوسعید مهنه با مردان راه
بود روزی در میان خانقاه
مستی آمد اشک ریزان بیقرار
تا دران خانقاه آشفتهوار
پرده از ناسازگاری بازکرد
[...]
عطار » منطقالطیر » فیوصف حاله » پاسخ عزیزی به سالات پروردگار در روز حشر
آن عزیزی گفت فردا ذوالجلال
گر کند در دشت حشر از من سؤال
کای فرو مانده چه آوردی ز راه
گویم از زندان چه آرند ای اله
غرق ادبارم ز زندان آمده
[...]
عطار » منطقالطیر » فیوصف حاله » گفتار نظام الملک در حال نزع
چون نظام الملک در نزع اوفتاد
گفت الهی میروم در دست باد
خالقا، یا رب ، به حق آنک من
هرکرا دیدم که گفت از تو سخن
در همه نوعی خریدارش شدم
[...]
عطار » منطقالطیر » فیوصف حاله » سال سلیمان از موری لنگ
چون سلیمان کرد با چندان کمال
پیش موری لنگ از عجز آن سؤال
گفت برگوی ای ز من آغشتهتر
تا کدامین گل به غم بسرشته تر
داد آن ساعت جوابش مور لنگ
[...]
عطار » منطقالطیر » فیوصف حاله » حکایت ابوسعید مهنه با قایمی که شوخ بر بازوی او میآورد
بوسعید مِهنه در حمّام بود
قایِمش افتادهمردی خام بود
شوخِ شیخ آورد تا بازوی او
جمع کرد آن جمله پیش روی او
شیخ را گفتا بگو ای پاکجان
[...]