گنجور

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مسعود و کودک ماهیگیر

 

گفت روزی شاه مسعود از قضا

اوفتاده بود از لشگر جدا

باد تگ می‌راند تنها بی‌یکی

دید بر دریا نشسته کودکی

در بن دریا فکنده بود شست

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت خونیی که به بهشت رفت

 

خونیی را کشت شاهی در عقاب

دید آن صوفی مگر او را به خواب

در بهشت عدن خندان می‌گذشت

گاه خرم گه خرامان می‌گذشت

صوفیش گفتا تو خونی بوده‌ای

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت سلطان محمود و خارکن

 

ناگهی محمود شد سوی شکار

اوفتاد از لشگر خود برکنار

پیرمردی خارکش می‌راند خر

خار وی بفتاد وی خارید سر

دید محمودش چنان درمانده

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت شیخ نوقانی

 

شیخ نوقانی بنیشابور شد

رنج راه آمد برو رنجور شد

هفته‌ای باژنده در گوشه

گرسنه افتاده بد بی‌توشه‌ای

چون برآمد هفته‌ای گفت ای اله

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت دیوانه‌ای برهنه که جبه‌ای ژنده به او بخشیدند

 

بود آن دیوانه دل برخاسته

برهنه می‌رفت و خلق آراسته

گفت یا رب جبهٔ ده محکمم

هم چو خلقان دگر کن خرمم

هاتقش آواز داد و گفت هین

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » به کعبه رفتن رابعه

 

رابعه در راه کعبه هفت سال

گشت بر پهلو زهی تاج الرجال

چون به نزدیک حرم آمد به کام

گفت آخر یافتم حجی تمام

قصد کعبه کرد روز حج گزار

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت دیوانه‌ای که از مگس و کیک در عذاب بود

 

بود در کنجی یکی دیوانه خوار

پیش او شد آن عزیز نامدار

گفت می‌بینم ترا اهلیتی

هست در اهلیتت جمعیتی

گفت کی جمعیتی یابم ز کس

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مرد توبه شکن

 

کرده بود آن مرد بسیاری گناه

توبه کرد از شرم، بازآمد به راه

بار دیگر نفس چون قوت گرفت

توبه بشکست و پی شهوت گرفت

مدتی دیگر ز راه افتاده بود

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مرد بت پرستی که بت را خطاب میکرد و خدا خطابش را لبیک گفت

 

یک شبی روح الامین در سدره بود

بانگ لبیکی ز حضرت می‌شنود

بنده‌ای گفت این زمان می‌خواندش

می‌ندانم تا کسی می‌داندش

این قدر دانم که عالی بنده ایست

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت صوفی و انگبین فروش

 

صوفیی می‌رفت در بغداد زود

در میان راه آوازی شنود

کان یکی گفت انگبین دارم بسی

می‌فروشم سخت ارزان، کو کسی

شیخ صوفی گفت ای مرد صبور

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت موسی و قارون

 

حق تعالی گفت قارون زار زار

خواند ای موسی ترا هفتاد بار

تو ندادی هیچ باز او را جواب

گر بزاری یک رهم کردی خطاب

شاخ شرک از جان او برکندمی

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت زاهدی خودپسند که از مرده‌ای احتراز جست

 

چون بمرد آن مرد مفسد در گناه

گفت می‌بردند تابوتش به راه

چون بدید آن زاهدی، کرد احتراز

تا نباید کرد بر مفسد نماز

در شب آن زاهد مگر دیدش به خواب

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » گفتهٔ عباسه دربارهٔ روز رستخیز

 

گفت عباسه که روز رستخیز

چون زهیبت خلق افتد در گریز

عاصیان و غافلان را از گناه

رویها گردد به یک ساعت سیاه

خلق بی‌سرمایه حیران مانده

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » گم‌شدن شبلی از بغداد

 

گم شد از بغداد شبلی چندگاه

کس بسوی او کجا می‌برد راه

باز جستندش به هر موضع بسی

در مخنث خانه‌ای دیدش کسی

در میان آن گروهی بی‌ادب

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » خصومت دو مرقع پوش

 

در خصومت آمدند و در جفا

دو مرقع پوش در دار القضا

قاضی ایشان را به کنجی برد باز

گفت صوفی خوش نباشد جنگ‌ساز

جامهٔ تسلیم در بر کرده‌اید

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مفلسی که عاشق شاه مصر شد

 

بود اندر مصر شاهی نامدار

مفلسی بر شاه عاشق گشت زار

چون خبر آمد ز عشقش شاه را

خواند حالی عاشق گم‌راه را

گفت چون عاشق شدی بر شهریار

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت گور کنی که عمر دراز یافت

 

یافت مردی گورکن عمری دراز

سایلی گفتش که چیزی گوی باز

تا چو عمری گور کندی در مغاک

چه عجایب دیده‌ای در زیر خاک

گفت این دیدم عجایب حسب حال

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » گفتار عباسه دربارهٔ نفس

 

یک شبی عباسه گفت ای حاضران

این همه گر پر شوند از کافران

پس همه از ترکمانی پر فضول

از سر صدقی کنند ایمان قبول

این تواند بود، اما آمدند

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » گفتگوی سالک ژنده‌پوش با پادشاه

 

ژنده‌ای پوشید، می‌شد پیر راه

ناگهان او رابدید آن پادشاه

گفت من به یا تو، هان ای ژنده پوش

پیر گفت ای بی‌خبر، تن زن خموش

گرچه ما را خود ستودن راه نیست

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت دو روباه که شکار خسرو شدند

 

آن دو روبه چون به هم هم برشدند

پس به عشرت جفت یک دیگر شدند

خسروی در دشت شد با یوز و باز

آن دو روبه را ز هم افکند باز

ماده می‌پرسد ز نر، کی رخنه‌جوی

[...]

عطار
 
 
۱
۲
۳
۵