گنجور

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » غزل آغازین - شمارهٔ ۱

 

شد خاک راه این سر سودا نوشت ما

این شد مگر ز روز ازل سرنوشت ما

از کوی دوست ما سوی جنت چرا رویم

رضوان حسد برد ز نعیم و بهشت ما

تخم اَمَل که دل به هوای تو کشته بود

[...]

شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

ز روی لطف بکن بوسه‌ای حوالۀ ما

همین بس است ز وجه حسن نوالۀ ما

[ز تیر غمزه خدنگی بکن حوالۀ ما

همین بس است ز خوان کرم نوالۀ ما

چو دور جام وصالش به کام ما نبود

[...]

شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

پر کن بدور لعل نگارم پیاله را

تا بشکنیم توبه هفتاد ساله را

گشتند منفعل گل و سنبل به رنگ و بوی

تا برفکند ماه من از گل کلاله را

دوران دون ببین که چو خواهیم جرعه‌ای

[...]

شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

اگر نه زلف تو میبرد در پناه مرا

فریب چشم تو میکشت بی گناه مرا

چه فتنه ها که بر انگیخت خال هندویت

برآتش رخ تو سوخت آن سیاه مرا

گواه سوز درون اشک و چهره زرد است

[...]

شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

جز ناله نیست مونس جان دل ربوده را

شادی بود محال دل غم فزوده را

زاری چه سود شب همه شب بر در حبیب

از گریه نیست فایده بخت غنوده را

از ما صلاح و زهد چه جویی تو ای فقیه

[...]

شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

به عاشقان خود بنما جمال عالم آرا را

که دل پر خون شد از شوق تو مشتاقان شیدا را

توهم ای عقل نامحرم برون شو از سرای دل

که از بهر خیال دوست خالی می کنم جا را

بیا جانا اگر خواهی تماشای لب آبی

[...]

شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

لعل لب تو شفاست ما را

درد تو همه دواست ما را

تا گشت جدا دلم ز تیغت

هر لحظه غم جداست ما را

دل آینۀ جمال یارست

[...]

شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

کردی ز غم آباد چو کاشانۀ ما را

بازآ و ببین مونس هم خانه ما را

مگذار که ویرانه شود از غم هجران

آباد چو کردی دل ویرانه ما را

زلف تو چه حاجت که بیارد همه زنجیر

[...]

شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

باز نما به مطربان نغمۀ جان گداز را

تا بدرند از طرب پردۀ اهل راز را

گر بنشانیم شبی شمع صفت برابرت

پیش رخیت بنگری سوز دل گداز را

خوش بود ای سرور جان ناز تو و نیاز من

[...]

شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

هر لحظه سیل دیده به خون می‌کشد مرا

سودای گیسویت به جنون می‌کشد مرا

گر به وعده‌های دل خلافت کشد رواست

سوی سراب سوز درون می‌کشد مرا

تا عشق در درون دل من قرار یافت

[...]

شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

کجا شد هودج لیلی که مجنون است از او دل‌ها

ز سیل اشک عشاقش پر از خون است منزل‌ها

ز عشقت مشکلی گرهست با پیر مغان می‌گو

که اندر شرح این معنی بود حلال مشکل‌ها

بیا گر عاقلی حرص امل را خاک بر سر کن

[...]

شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

ای خاک درت سجده‌گه جمله جبین‌ها

زنار دو گیسوی تو سرفتنه دین‌ها

عشاق تو را طاقت جور و ستمت نیست

گشتند همه خاک درت بگذر از این‌ها

با عاشق خود جور و جفا کمتر از این کن

[...]

شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

ای طاق دو ابروی تو محراب جبین‌ها

خاک سر کوی تو به از خلد برین‌ها

گفتی که منم سرور و سرحلقه خوبان

ای شاه کسی نیست شک و شبهه درین‌ها

از شرم لب لعل تو سرچشمه حیوان

[...]

شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

مده هر دم سر آن زلف را تاب

مزن دلهای مردم را به قلاب

ز سیل چشم گریانم عجب نیست

زنم بر آتش دل دم بدم آب

خدنگ غمزه‌ات درمان دلهاست

[...]

شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

خطت را بدایت به غایت خوش است

تماشای آن بی نهایت خوش است

به تیری دل بی نوا را بساز

که از پادشاهان عنایت خوش است

ز زلف حبیب و ز جور رقیب

[...]

شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

مرا دلیست که در وی بجز محبت نیست

ز عشق حاصل او غیر درد و محنت نیست

مکن ملامتم ای شیخ از طریقه عشق

که راه عشق برون از ره طریقت نیست

مکن تردد بیهوده در نصیحت ما

[...]

شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

وصف کمال حسن تو ورد دوام ماست

ذکر لب تو لذت شرب مدام ماست

ما خاک کوی دوست به جنت نمی‌دهیم

کوی نگار روضهٔ دارالسلام ماست

ای باد به کوی نگارم گذر کنی

[...]

شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

عشقت چو به قصد عقل و جان رفت

دل هم به غلط در آن میان رفت

دل برد گمان که آن دهان نیست

یک ذره بدید و در گمان رفت

جز حسن تو را چو هست آنی

[...]

شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

کدام سینه که مجروح و دل فگار تو نیست

کدام دل که به هر گوشه بی قرار تو نیست

بیادگار تو در دل خدنگ هاست مرا

کشم ز سینه خدنگی که یادگار تو نیست

زدیده سیل دمادم به رخ فشانم از آن

[...]

شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

خوشا دلی که به مهر وی و نشانه اوست

خوشا سری که سرانجامش آستانه اوست

به کشتنم ز چه رو دم به دم بهانه کند

چو کشتنم به حقیقت در آن بهانه اوست

ترا چه زانکه دل از درد و داغ او پرشد

[...]

شاهدی
 
 
۱
۲
۳
۷