غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
دل دیوانه زان پیوسته خو با کودکان دارد
که کودک جیب و دامن پر ز سنگ امتحان دارد
دلم با حلقۀ زلفت گرفته آنچنان الفت
که چون مرغ شکسته بیضه رَم از آشیان دارد
مرا ای ناخدا بگذار در غرقاب حیرانی
[...]
غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
گر به دنبال تو یک ناله ام از دل خیزد
ناله جای جرس از ناقه و محمل خیزد
خیز ای دل که در این قافله امشب من و تو
نگذاریم که افغال ز جلاجل خیزد
نفروشم به دو صد زمزمۀ چنگ و رباب
[...]
غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
سحر باد صبا از ساحت کوی تو میآمد
که با وی بر مشام جان من بوی تو میآمد
روان شد جوی خون تازه از زخم درون من
همانا بوی مشک از ناف آهوی تو میآمد
چو خُمِّ باده میجوشید مغزم دوش از مستی
[...]
غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳
ز آشیان مرغ دلم کاش کناری بکند
بو که آن سلسله مو میل شکاری بکند
سخت خامیم درین ره مگر از روی کرم
پیر میخانه به پیمانه شراری بکند
تا دل بلبل شوریده فریبد به گلی
[...]
غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵
هرکه دست از جان نشوید کی ز جانان کام جوید
وان که در آتش نسوزد کی ز آب آرام جوید
عاشق و آرام دل هیهات هیهات این بلا کش
کی به یاد خویشتن پرداخت تا آرام جوید
دل پناه از جور گردونم به جانان برده هِی هِی
[...]
غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴
جلوه کند به باغ اگر سرو بلند قامتش
سرو ز پا فتد که تا کس نکند ملامتش
بار دگر گر افتدم دامن وصل او به کف
باز رها نمیکنم تا نکشم ندامتش
عاشق زار خویش را تیر هلاک گو بزن
[...]
غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲
ساقیا خیز که من نیز برآن برخیزم
که به جامی ز سر جان و جهان برخیزم
خرم آنروز که دیوانه وش اندر طلبت
با دو صد سلسله از اشک روان برخیزم
اگرم باد صبا بوی تو آرد به مشام
[...]
غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۷۴
هان ای مُغَنّی صبح شد برخیز و چنگی ساز کن
ناخن براندامش بزن وز خواب چشمش باز کن
برخاست مرغ صبح خوان برداشت نوبت را فغان
از خواب مستی خیز هان برگ صبوحی ساز کن
ساقی بهنگام صبوح آن جام راحت بخش را
[...]
غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹
خم می افلاک و جامش آفتاب و ارض عالم میکده
عشق را مِی میشمار و عاشقان را میزده
آینۀ عالم چو خالی از بت موزون ماست
مؤمنم میخوان اگر خوانم جهان را بتکده
ثبت شد تا نام من در دفتر عشّاق او
[...]
غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۸۲
ای سلسله زلفت سرمایۀ رسوایی
باز آی که رسوا کرد ما را دل شیدایی
بی سلسلۀ زلفت دانی که چها کردست
تاریک شب هجران با این سر سودایی
ای سرو سهی قامت وقت است که از بستان
[...]
غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۸۶
ای لعل لبت کوثر و رویت چو بهشتی
از نار محبت تو گِلَم را بسرشتی
گر کفر دو زلفت نبود رهزن ایمان
شیطان صفتش در ره رضوان چه بهشتی
از عشق تو آوَخ که ندانم به سر من
[...]
غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۹۱
نباشم راحت از دستت چه در خواب و چه بیداری
به هرجا رو کنم آنجا تو دست سلطنت داری
سراپای وجود خود بسی در سال و مه گشتم
به غیر از تو به ملک دل ندیدم هیچ دیّاری
به چشم دل چه من دیدم دل موری عیان دیدم
[...]
غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۹۳
ای مطرب دل ترسم زین پرده که بنوازی
از پرده برون رازم یکباره بیندازی
ای ساقی جان جامی بر می زده ای عطشان
از بهر یکی جرعه تا چند همی نازی
از کثرت مهر تو وز صرصر قهر تو
[...]
غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۹۴
به جانم کارگر شد زهر و ساقی راست تریاقی
به تلخی جان شیرین میسپارم رحمی ای ساقی
ز راه شوخی آلوده به شکّرخنده دشنامی
علاج درد ما کردی به زهر آلوده تریاقی
طبیبان را بسوزد دل چو بیماری سپارد جان
[...]
غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۹۵
بر گردنم از مویت پیوسته طناب اولی
سرپنجه ات از خونم همواره خضاب اولی
در خُمّ فلاطونی اسرار محبت نیست
یک چند فرو رفتن در خُمّ شراب اولی
عشق آمد و عقلم را در پرده نهان فرمود
[...]
غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۹۸
نوازیم تو اگر بر نگارش قلمی
نماند از غم هجر تو بر دلم المی
به یاد نرگس مستت همیشه بیمارم
بیا به پرسش احباب رنجه کن قدمی
نکرده بر تو اگر ختم حسن صانع حسن
[...]