گنجور

 
غبار همدانی

به جانم کارگر شد زهر و ساقی راست تریاقی

به تلخی جان شیرین می‌سپارم رحمی ای ساقی

ز راه شوخی آلوده به شکّرخنده دشنامی

علاج درد ما کردی به زهر آلوده تریاقی

طبیبان را بسوزد دل چو بیماری سپارد جان

طبیبی عامداً ساع به قتلی بل و احراقی

شرار آه جانم سوختی تا بودمت عاشق

فلما صرت مشتاقا جری دمغی لاعراقی

ز درد اشتیاقم بر لب آمد جان و می‌ترسم

نماند فرصتم چندان که گویم شرح مشتاقی

ز دیوان ازل رزقم اگر پیمود می‌آمد

غلط باشد به حق آموختن آیین رزاقی

نیارد صفحه طاقت تا نویسم شرح هجران را

مگر از پاره‌های دل فراهم گردد اوراقی

 
 
 
مولانا

اگر سوزد درون تو چو عود خام، ای ساقی

بیابی بوی عودی را که بوی او بود باقی

یکی ساعت بسوزانی، شوی از نار نورانی

بگیری خلق ربانی، به رسم خوب اخلاقی

چو آتش در درونت زد، دو دیدهٔ حس بردوزد

[...]

سعدی

به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی

به صد دفتر نشاید گفت حسب‌الحال مشتاقی

کِتابٌ بالِغٌ مِنّی حَبیباً مُعْرِضاً عَنّی

اِنِ افْعَلْ ما تَری اِنّی عَلی عَهْدی وَ میثاقی

نگویم نسبتی دارم به نزدیکان درگاهت

[...]

حکیم نزاری

دلا یک رنگ شو با ما مپوش از زرق زراقی

مکن تر دامنی بر خشک و بستان ساغر از ساقی

مخور با خویش وگر خوردی به یاد دوست خور باری

که ناید از سموم بادیه جلاب پَر آقی

سقاک الله قدح بستان ز دست ترک یغمایی

[...]

سلمان ساوجی

گراز دور الستت هست جامی باقی ای ساقی

بیا بشکن که مخمورم، خمارم زان می باقی

من از عشق تو می‌میرم، بگو: کاخر چه تدبیرم؟

که زد مار غمم بر دل نه تریاق است و نه راقی

ز تاب لعل و آب می، فکندی آتشی بر ما

[...]

شیخ بهایی

مضی فی غفلة عمری، کذلک یذهب الباقی

ادر کأسا و ناولها، الا یا ایها الساقی

شراب عشق، می‌سازد تو را از سر کار آگه

نه تدقیقات مشائی، نه تحقیقات اشراقی

الا یاریح! ان تمرر علی وادی أخلائی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه