به جانم کارگر شد زهر و ساقی راست تریاقی
به تلخی جان شیرین میسپارم رحمی ای ساقی
ز راه شوخی آلوده به شکّرخنده دشنامی
علاج درد ما کردی به زهر آلوده تریاقی
طبیبان را بسوزد دل چو بیماری سپارد جان
طبیبی عامداً ساع به قتلی بل و احراقی
شرار آه جانم سوختی تا بودمت عاشق
فلما صرت مشتاقا جری دمغی لاعراقی
ز درد اشتیاقم بر لب آمد جان و میترسم
نماند فرصتم چندان که گویم شرح مشتاقی
ز دیوان ازل رزقم اگر پیمود میآمد
غلط باشد به حق آموختن آیین رزاقی
نیارد صفحه طاقت تا نویسم شرح هجران را
مگر از پارههای دل فراهم گردد اوراقی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از تلخیهایی که در زندگی تجربه کرده است صحبت میکند. او به ساقی (نوشیدنی) میگوید که قهر و آتش عشقش جانش را میسوزاند و اگرچه به زهر آلودگی و تلخی دچار است، اما به خاطر عشق و اشتیاق، جان شیرینش را فدای آن میکند. شاعر همچنین به درماندگی و دردش اشاره میکند و از دلنگرانی خود مینالد که وقتش برای گفتن داستان هجرانش کم است. در نهایت، او به سختی نوشتن این داستان اشاره میکند و میگوید که فقط با تکههایی از دلش میتواند دردش را بیان کند.
هوش مصنوعی: زهر به جانم آسیب رسانده و آن سنگین میسروعی که به من مهدی میدهد، مانند دارویی مؤثر است. ای ساقی، جان شیرینم را به تلخی میسپارم، پس ای ساقی رحم کن.
هوش مصنوعی: تو با شوخی و نیشزنیات، به ما درمانی برای دردهایمان بخشیدی که از زهر هم قویتر بود.
هوش مصنوعی: دل پزشکان به شدت میسوزد زمانی که بیمار، جان خود را به دست آنها میسپارد. این احساس در برخی از موارد میتواند به حدی باشد که گویی پزشک به طور عمدی در حال آسیب زدن به بیمار است.
هوش مصنوعی: عشق تو جانم را سوزاند تا زمانی که به تو دلباخته بودم، اما اکنون که اشتیاقم را احساس میکنم، دلم گرفته و ناراحتم.
هوش مصنوعی: از شدت دلتنگی و علاقهام، جانم به لبم رسیده و میترسم فرصتی برای بیان احساساتم نداشته باشم.
هوش مصنوعی: اگر در دیوان ازل نوشته شده باشد که من چه سرنوشتی دارم، اشتباه خواهد بود اگر به خداوند یاد بدهند که چگونه روزی بدهد.
هوش مصنوعی: تحمل قلبم به حدی نیست که بتوانم داستان دوری را بنویسم، مگر اینکه از تکتک تکههای دل، ورقهایی جمعآوری کنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر سوزد درون تو چو عود خام، ای ساقی
بیابی بوی عودی را که بوی او بود باقی
یکی ساعت بسوزانی، شوی از نار نورانی
بگیری خلق ربانی، به رسم خوب اخلاقی
چو آتش در درونت زد، دو دیدهٔ حس بردوزد
[...]
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی
به صد دفتر نشاید گفت حسبالحال مشتاقی
کِتابٌ بالِغٌ مِنّی حَبیباً مُعْرِضاً عَنّی
اِنِ افْعَلْ ما تَری اِنّی عَلی عَهْدی وَ میثاقی
نگویم نسبتی دارم به نزدیکان درگاهت
[...]
دلا یک رنگ شو با ما مپوش از زرق زراقی
مکن تر دامنی بر خشک و بستان ساغر از ساقی
مخور با خویش وگر خوردی به یاد دوست خور باری
که ناید از سموم بادیه جلاب پَر آقی
سقاک الله قدح بستان ز دست ترک یغمایی
[...]
گراز دور الستت هست جامی باقی ای ساقی
بیا بشکن که مخمورم، خمارم زان می باقی
من از عشق تو میمیرم، بگو: کاخر چه تدبیرم؟
که زد مار غمم بر دل نه تریاق است و نه راقی
ز تاب لعل و آب می، فکندی آتشی بر ما
[...]
مضی فی غفلة عمری، کذلک یذهب الباقی
ادر کأسا و ناولها، الا یا ایها الساقی
شراب عشق، میسازد تو را از سر کار آگه
نه تدقیقات مشائی، نه تحقیقات اشراقی
الا یاریح! ان تمرر علی وادی أخلائی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.