گنجور

 
غبار همدانی

ای لعل لبت کوثر و رویت چو بهشتی

از نار محبت تو گِلَم را بسرشتی

گر کفر دو زلفت نبود رهزن ایمان

شیطان صفتش در ره رضوان چه بهشتی

از عشق تو آوَخ که ندانم به سر من

منشی قضایای الهی چه نوشتی

تا پا به ره گنج وصالت بنهادم

هر شب سر همّت بنهم برسر خشتی

عشقت ابدالدّهر از آن مذهب ما شد

کش روز ازل با گل ما حق بسرشتی

ای یار جفا جو بوفا کوش که از ما

ماند به جهان گذرا نیکی و زشتی

عاشق اگرت ره به حرم نیست مخور غم

معشوق تو با تست برو ور به کنشتی

 
 
 
سعدی

ای باد که بر خاک در دوست گذشتی

پندارمت از روضه بستان بهشتی

دور از سببی نیست که شوریده سودا

هر لحظه چو دیوانه دوان بر در و دشتی

باری مگرت بر رخ جانان نظر افتاد

[...]

اوحدی

چون فتنه شدم بر رخت، ای حور بهشتی

رفتی و مرا در غم خود زار بهشتی

با دست تو من پای فشارم به چه قوت؟

با روی تو من صبر نمایم به چه پشتی؟

بر خاک سر کوی تو یک روز بگریم

[...]

حافظ

آن غالیه‌خط گر سوی ما نامه نوشتی

گردون! ورق هستی ما درننوشتی

هر چند که هجران ثمر وصل برآرد

دهقان جهان! کاش که این تخم نکِشتی

آمرزش نقد است کسی را که در این جا

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حافظ
صوفی محمد هروی

گر کاتب قدرت به سر من ننوشتی

از صومعه دل میل نکردی به کنشتی

خرم دل آن کس که میسر شود او را

یاری و صراحی شراب و لب کشتی

گو بر سر خم می گلنار بمانید

[...]

قدسی مشهدی

هرگوشه چو مینا، صنم حور سرشتی

در زیر فلک نیست چو میخانه بهشتی

تنگ است چنان عرصه افلاک که گویی

چون خانه خم گشته بنا، بر سر خشتی

چون غنچه که باشد که گریبان نکند چاک؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه